𝓒𝓱𝓪𝓹𝓽𝓮𝓻 𝓣𝔀𝓮𝓷𝓽𝔂-𝓕𝓸𝓾𝓻

2.2K 325 144
                                    

MANCHESTER RIVALRY
24- خداحافظی با پایتخت شمالی

MANCHESTER RIVALRY24- خداحافظی با پایتخت شمالی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

آتیکوس

هیچگاه به دنبال عشق نگردید، بلکه به دنبال زندگی بگردید و زندگی عشقی که پی آن بودید را به سراغتان می‌فرستد.

༺♡︎༻

فضای ساکت خونه جونگکوک رو کلافه می‌کرد. چند ساعت از وقتی به آپارتمان مخفی تهیونگ رسیده بودن می‌گذشت و حالا فقط صدای غم‌انگیز هیزم‌هایی که بین شعله‌های سوزناک آتیش می‌سوخت، شنیده میشد. جونگکوک بغضش رو خفه کرد. افکار شومی ذهنش رو پر کرده بود و تصور اینکه پدر و مادرش چه فکری درباره‌ش می‌کردن، نفس کشیدن رو براش سخت می‌کرد.

وحشتناک بود. جوری که از بین ازدحام جمعیت و مقابل نگاه‌های قضاوت‌گر و منزجرشده‌ای که احتمالا بخاطر گره دست‌‌هاشون بود، فرار کرده بودند.

از طرف دیگه جونگکوک نمیتونست این حقیقت که مادرش اونجوری دیده بودش رو نادیده بگیره. صدای تهیونگ افکارش رو پراکنده کرد. «حالت بهتر شد؟» آرامش‌بخش بود. کیم تهیونگ به زندگیش آرامش می‌بخشید؛ چیزی که در گذشته تجربه‌ش نکرده بود. یا میشه گفت در تمام زندگیش.

جونگکوک توی خانواده‌ی سختگیری بزرگ شده بود و توی همه‌ی این سال‌ها، روزی نبود که کلمات دردناکشون رو نشنیده باشه؛ کلمات بی‌رحمانه‌ای که بارها و بارها نابودش کرده بود. تا جایی که به گرد و غبار ناچیزی تبدیل شد.

تا جایی که دیگه هیچوقت خودش رو پیدا نکرد.

اصلا چطور باید اینکار رو می‌کرد وقتی تمام چیزی که ازش باقی مونده بود، گرد و غباری بود که نمیشد بهش شکل داد؟ نمیشد باهاش احساسات، افکار و کسی که واقعا بود رو از نو ساخت؟

«برات چای آوردم جونگکوک.» تهیونگ گفت و مایع داغ و قهوه‌ای‌‌رنگ رو توی فنجون ظریف چینی ریخت و تا لبه پرش کرد. بلند فحش داد: «لعنتی. تا لبه پر شد.» فنجون چای رو نزدیک لبهاش برد و قبل از اینکه یکم ازش بنوشه، داخلش رو فوت کرد.

MANCHESTER RIVALRY | VKOOK ✓Where stories live. Discover now