کلاه کپشو پایین تر کشید و ماسکشو سفت کرد و عینک دودیشو گذاشت. و وارد کلاب شد. اینکه داخل همچین فضای تاریکی عینک دودی بذاره احمقانه بنظر میرسید. ولی چارهای نداشت و نباید شناسایی میشد.
بعد از دو هفته منیجرشون اجازه داده بود با دوستها و خانوادهشون ملاقات کنند. اول با خودش فکر کرد که پیش بکهیون بره. ولی مسیر کلاب کای نزدیک تر بود و با خودش گفت بعد از کلاب به آپارتمان بکهیون میرم.
و حالا داشت از پلههای کلاب کای بالا میرفت تا دوست قدیمیشو ببینه. امیدوار بود کای ببخشتش.
با تنهای که از مرد مست خورد کلاه کپشو پایین تر کشید. و از گوشه راه رفت. ناخودآگاه یاد گذشتهش افتاد. تا چند ماه پیش با آدمهای مست این کلاب تفاوتی نداشت. فکرش هم نمیکرد روزی اینقدر تغییر کنه.روبروی کانتر ایستاد و بدون اینکه سرشو بالا بیاره پرسید «کای اینجاست؟» بخاطر صدای بلند موزیک مجبور شد داد بزنه و دوباره تکرار کنه.
بکهیون جا خورد. نگاهشو از صفحهی نورانی موبایلش گرفت و سرشو بالا آورد. مرد روبروش صدای آشنایی داشت. چشمهاشو ریز کرد و به چهرهی پوشانده شدهی مرد خیره شد و با تردید زمزمه کرد «چا... چانیول؟»
چانیول با دستپاچگی ماسکشو بالاتر کشید. انتظار نداشت با وجود ماسک و عینک به این سادگی شناسایی بشه. سرشو کج کرد «لطفاً به کسی نگید که منو...» با نگاه کردن به چهرهی متعجب پسرک مو قرمز حرفشو ادامه نداد «خدای من! بک... هیون؟»
بکهیون چند قدم به عقب سکندری خورد و در نهایت روی صندلیش افتاد. انتظار نداشت بعد از سه ماه و نیم و در همچین شرایطی ببینتش «بیا... بیا بریم بالا» تمام توانشو جمع کرد و به آرومی گفت.
چانیول پشت سرش و کوتاه قدم برمیداشت. بکهیون در اتاقشو باز کرد و کنار رفت تا چانیول اول وارد بشه و بعد در و بست و کلید لامپو زد.
چانیول کلاه و عینکشو برداشت و ماسک مشکی رنگشو پایین کشید و دم عمیقی گرفت «آه هوای آزاد!» و با شوق گفت.روی تخت بکهیون نشست و با ذوق روی فنرها بالا پایین میکرد «پسر واقعاً انتظار نداشتم اینجا ببینمت. حالت چطوره؟ چقدر لاغر شدی!»
از اینکه بالاخره طلسم شکسته شده و تونسته پسر مو قرمز مورد علاقهشو ببینه خوشحال بود. نگاه کردن به چهرهی مظلوم بکهیون و دوست داشت. دلش برای دعوا کردن با پسرک تنگ شده بود. ولی نمیخواست این بار رو هم با دعوا پیش ببره.بکهیون متعجب به چانیول خیره شد. چرا اینقدر عادی رفتار میکرد؟ «خو.. خوبم. تو چی؟»
چانیول سرشو تکون داد «عالیم. تو پیش کای کار میکنی؟»
بکهیون هومی کرد و بعد با نگرانی پرسید «چرا خودتو مخفی میکنی؟ پلیس دنبالته؟»
چانیول خندید و چال گونهشو به نمایش گذاشت. بکهیون دقت کرد. دیگه خبری از پیرسینگهایی که قبلاً استفاده میکرد نبود. چانیول لباس مرتب تری پوشیده بود و انگار شخص دیگهای شده بود. «نه رئیس... تو اصلاً تلویزیون نگاه میکنی؟»
YOU ARE READING
𝐈𝐧𝐭𝐫𝐨𝐯𝐞𝐫𝐭𝐞𝐝
Fanfiction🎸FICTION: INTROVERTED/درونگرا بیون بکهیون برای داستان جدیدش دنبال شخصیت متفاوتی میگرده. و چه کسی متفاوت تر از پارک چانیولی که روز بعد از استخدامش به عنوان خواننده، با دوست دختر رئیسش میخوابه؟ 🎸GENRE: روزمره، درام، اسمات 🎸COUPLE: چانبک 🎸AUTHOR...