🍁

370 112 19
                                    

به فنجون قهوه مقابلش زل زده بود.
هنوز هم درگیر اتفاقی بود که یک ساعت پیش رخ داد.

به هر حال؛ جونگین کسی نبود که بتونه با همچین چیزی خیلی راحت کنار بیاد. اون حتی برای ساده ترین تصمیم ها هم نیاز به زمان زیادی داشت تا تمام جوانب رو بسنجه و خودشو کاملا آماده کنه.
برای همین الان هنوز گنگ بود.

ولی حالا به جای اینکه فقط گیج باشه کم کم شعله های خشم بود که توی قلبش  روشن میشد.

شعله هایی که به خاطر پس زده شدنش بود. به خاطر اینکه دوباره رها شده بود‌ . به خاطر اینکه برای خواستن چیزی که حقش بود، اینجوری کنار زده شده بود.

این چندمین رابطش بود که اینجوری بهم میخورد؟
شاید مشکل از خودش بود و قلبش همیشه کسایی رو انتخاب میکرد که اهمیتی به خودش و خواسته هاش نمیدادن و جونگین کسی بود که خودخواه خونده میشد.

همینجور درگیر افکارش بود ، حس میکرد خودش هم نمیتونه به خوبی بشناسه، ولی با عقب کشیده شدن صندلی مقابلش سرشو بلند کرد، امید داشت که دعوای چند ساعت پیش فقط یک عصبانیت آنی بوده باشه و حالا بتونه دوباره ببینتش ولی نگاه امیدوارش با دیدن چهره مرد غریبه سریع به اخمی غلیظی جا داد.

+ هعی...

پسر مقابلش با لبخند و لحنی بشاش در حالی که کلاهشو روی میز میذاشت گفت.

× تو دیگه کی هستی؟
با جدیت پرسید.

+ اوه... ساری.
دستشو به سمت جونگین دراز کرد

× من کیونگسو‌ام.

با گره‌بین ابروهاش نگاهشو بین چشم های غریبه و دستی که به سمتش دراز بود چرخوند.

+ بیخیال مرد. من قاتل یا دزد نیستم.

جونگین همچنان بدبینانه نگاهش میکرد
× میشه منو تنها بزاری؟

کیونگسو اما راحت تر از قبل روی صندلی لم داد و با بلند کردن دستش، گارسون بلافاصله به سمتشون اومد.

£چی میل دارید؟

+ لطفا یه موهیتو.

گارسون از میز فاصله گرفت و کیونگسو با چرخوندن سرش متوجه نگاه های لیزری جونگین شد.

+ انقدر خسیس نباش.  چه اشکالی داره اگه اینجا بشینم؟

× چه اشکالی داره؟!! چون من لعنتی میخوام بد ترین لحظات زندگیمو تنها بگذرونم و بودن یه غریبه سر میزم آخر چیزیه که بهش فکر میکنم.

جونگین در حالی که دندوناشو با خشم روی هم فشار میداد با صورتی قرمز  از عصبانیت گفت.

کیونگسو اما در کمال تعجب همچنان با لبخند بهش نگاه میکرد و این بیشتر جونگین رو عصبی میکرد.

+بهترین کار جدا شدن از کسیه که سعی داره عشقی که بهش میدی رو مخفی کنه.

جونگین با ضرب سرشو بالا گرفت و ناباورانه به مرد مقابلش زل زد‌
با زمزمه گفت
× تو... تو از کجا میدونی؟

 Baby Blue Where stories live. Discover now