🌸

208 99 33
                                    

×روز خوبی داشته باشد.

با احترام مشتری رو تا بیرون همراهی کرد.

زندگی برای جونگین به همون نظم و روتین قبلی برگشته بود.
صبح ها ساعت ۹ مغازه رو باز میکرد و بجز روز هایی که  سفارش نقاشی داشت، تمام روزشو توی مغازه میگذروند.

نه اینکه این بخواسته خودش باشه. درحقیقت جونگین نه کسی رو داشت تا باهاش وقت بگذرونه و نه جایی برای رفتن به ذهنش میرسید.

قبلا گاهی برای خوردن مشروب به گی بار میرفت و شاید خیلی کوتاه با کسی هم صحبت میشد ولی الان با دونستن اینکه امکان داره دوست پسر قبلیشو ببینه کلا اون گزینه رو از توی لیستش خط زده بود.

صبح شبی که با کیونگسو گذرونده بود،وقتی از خواب بیدار شد انگار همه اتفاق های شب قبل یه خواب خیلی عمیق و طولانی بود.

کیونگسو انگار یه توهم یا خیال بود. چون حتی کوچکتری اثری بعد از اون شب ازش پیدا نشد.

عجیب تر اینکه جونگین عملا هیچ چیزی از کیونگسو نمیدونست. فقط اسمش ، اینکه وقتی بچه بوده یه سگ به اسم کوکو داشته و البته که عاشق بوی رنگه.

همین تمام دانسته جونگین درمور کیونگسو بود‌ . اونقدری سریع از هم جدا شدن که حتی فرصت نکرد شماره ی کیونگسو رو بگیره.

البته اگه شانس اینکارو داشت احتمال انجامش خیلی کم بود. جونگین هنوز هم به خاطر افکاری که اونشب توی ذهنش بود خودشو سرزنش میکرد و قطعا به خودش جرئت نمیداد شماره کیونگسو رو ازش درخواست کنه.

₩ خوش اومدید.

ایل گو،پسر ۱۹ ساله ای بود که پاره وقت توی مغازه جونگین کار میکرد و وقتی جونگین برای نقاشی مغاره رو ترک میکرد اون کسی بود که اونجارو مدیریت میکرد.

با صدای ایل گو نگاهشو به در انداخت تا خریدار جدید رو ببینه و لحظه ای خشکش زد.

باورش نمیشد کیونگسو داشت به سمتش میومد.

+ سلام جونگین.
با لبخندش مقابل جونگین ایستاد.

× س.. سلام.

+ چند روزی هست همدیگه رو ندیدیم. اوضاع خوبه؟

جونگین شوکه بود. انتظار نداشت کیونگسو رو اونجا ببینه. چهره‌ش هنوز مثل قبل بود ولی لباس هایی که تنش کرده بود با دفعه پیش خیلی فرق داشتن. خیلی رسمی و شیک بودن.

× خوبه.

+اههههه.... دلم برای این بو تنگ شده بود.

کیونگسو نفس عمیقی کشید.

ایل گو با تعجب جلو اومد و نگاه سوالی به کیونگسو انداخت.

+ راستش میخواستم ببینم وقت داری امروز باهم قهوه بخوریم؟

 Baby Blue Where stories live. Discover now