صدای خنده های شیرین پسر کوچکتر توی محوطه ساحل پیچیده بود...با اون پیرهن اورسایز سفید رنگ توی تنش و شلوار کرم رنگی که پاچه هاشو بخاطر خیس نشدن بالا داده بود دست کمی از فرشته ها نداشت..
جوری که آفتاب از لا به لای موهای فندقی پسر رد میشد و درخشندگیشو چند برابر میکرد، دل پسر بزرگتر رو آب میکرد!
در حالی که قدم هاشو تند تر میکرد رو
به پسر بزرگتر با شیطنت گفت_ زود باش دیگه پیرمرد چقد کندی!! ناسلامتی
توی اون اردوگاه از بین اون همه آدم توی دویدن
نفر اولی....جونگکوک چشم غره بامزه ای بهش کرد و قدم هاشو سریع تر برداشت
_با این همه وسیله ای که دستم دادی بایدم کند باشم
تهیونگ خنده دلربایی کرد و به طرفش رفت
_عزیزم تو که شرایط منو میدونی.. چیز سنگین نباید بلند کنم هوم؟
_البته که میدونم بیبی... شوخی کردم
بعد از گذاشتن پایه بوم و جعبه رنگ ها کنارش
نفسی تازه کردو به سمت معشوق شیطونش که توی آب بازی میکرد رفت...دست هاشو دور پسرکش حلقه کرد و دمی از عطر تنش گرفت
_بیبی یکم آروم تر باش، برات خوب نیس این همه فعالیت
تهیونگ دست هاشو رو دست های جونگکوک گذاشت و انگشت هاشونو بهم قفل کرد
_من خوبم گوکی نگران نباش...
_تصمیم گرفتی که چی میخوای بکشی؟
پسر کوچکتر با ذوق ازش جدا شدو روبروش قرار گرفت
_اوهوم میخوام تورو بکشم در حالی که داری غروب آفتابو نگاه میکنی..
جونگکوک خنده متعجبی کرد و موهای پسرو بهم ریخت
_بیبی تو همین الانشم کلی از من نقاشی کشیدی
_آره ولی همشون توی فضای خونه بود این یکی جدید میشه
_باشه دارلینگ هر چی تو بگی
تهیونگ دست هاش رو باحالت اغواگری روی بازو های تتو شده پسر بزگتر کشیدو با خیره شدن توی چشم هاش زمزمه کرد
_سارانگه...
و بعدش لب هایی که روی لب هاش کوبیده شد....
❀•°•═════ஓ๑♡๑ஓ═════•°•❀
_تهیونگ.... تهیونگ..... یااا کیم فاکینگ تهیونگ بیدار شو!!!
با صدای داد بلندی که شنید از رویای شیرینش خارج شدو با گیجی بلند شد و توی جاش نشست...
دوباره یه خواب دیگه.... طی این چهار سال بعضی وقت ها خواب های مختلفی از پسری که شبیه خودش بود میدید.... البته نه تنها... همیشه کنار پسری که معلوم بود از خودش بزرگتره و جالب تر اینکه هیچوقت نتونست تصویر واضحی از صورت پسر ببینه و این همیشه کنجکاوش میکرد پسری که همیشه گوکی خطاب میشد کیه؟؟؟!
YOU ARE READING
💙𝕃𝕠𝕤𝕥 𝕀𝕟 𝕐𝕠𝕦𝕣 𝔼𝕪𝕤𝕖🦋
Romance_جونگکوکی؟...بنظرت زندگی بعدی وجود داره؟ یعنی...اگه تو زندگی بعدی هم باشیم قول میدی همینقدر عاشقم باشی؟ پسر بزرگتر حلقه دستاشو دور معشوقش محکم تر کرد و با مالکیت زیر گوشش گفت _حتی اگه ده بار دیگه هم بدنیا بیای باز هم مال منی جئون تهیونگ... تو تا ابد...