Part.28

3.7K 415 70
                                    


با حس غلغلک و خیسی که رو صورت و ساعد دستش حس میکرد خنده ریزی کرد و از خواب پرید و سعی کرد جلوی اون چیزو که نمیدونست چیه بگیره. چشم هاش رو باز کردو با دیدن بم که با زبون آویزون نگاهش میکرد خندیدو از جاش بلند شد.

_صبح بخیر بم.... تو بودی منو از خواب بیدار کردی پسر شیطون؟

بم با بازیگوشی پارس کوتاهی کرد و با نزدیک کردن خودش سرش رو سمت تهیونگ خم کرد.

تهیونگ با فهمیدن منظور سگ لبخندی زدو سر و گوش هاش رو نوازش کرد

جونگکوک با صدای پارس بم غلتی زدو چشم هاش رو از هم باز کرد.

_صبح بخیر گوکی...

جونگکوک خوابالود سرشو رو پای پسر گذاشت و با صدای دورگه لب زد.

_صبح تو هم بخیر لاو... بم بیدارت کرد؟

موهای مشکی رنگ آشفته مرد رو از صورتش کنار زدو بوسه ای روی پیشونیش گذاشت

_دیگه باید بیدار میشدم عزیزم....ممکنه دیرم بشه

جونگکوک هوم کشیده ای گفت از جاش بلند شد.

_تو برو پایین بیبی فکر کنم بخاطر کلاس جیسو آجوما اومده باشه و صبحونه رو اماده کرده

تهیونگ سری تکون داد و با بلند شدن از جاش به سمت سرویس رفت و بعد از شستن صورتش با اشاره به بم هر دو از اتاق خارج شدن و طبقه پایین رفتند.

تجونگ با دیدن پاپاش که از پله ها پایین میومد لقمه اش رو قورت داد و با پایین اومدن از پشت میز سریع با شوق سمت مرد دوید خودش رو توی بغلش انداخت.

_پاپایی صبح بخیر...

تهیونگ پسر بچه رو رو دست هاش بلند کرد و توی هوا چرخوند.

_صبح تو هم بخیر شیرینم... خوب خوابیدی؟

تجونگ لبخند دندونی زدو گفت

_بله پاپا ته... حتی همه صبحونمم خوردم

تهیونگ بوسه محکمی روی لپش گذاشت و تشویقش کرد.

_اووو آفرین پسرم... قراره به زودی مثل ددی قوی و پر زور بشی...

گفت و پسر بچه رو پایین گذاشت و به سمت آشپزخونه راه افتاد. آجومای پیری که در حال آشپزی بود با دیدنش دست از کار کشید و تعظیمی کرد

_صبح بخیر آقای کیم... صبحانتون امادس....

تهیونگ متقابلا تعظیمی کرد و با لبخند گفت

_صبح بخیر اجوما...خیلی ممنون

پشت میز نشست و کمتر از چند دقیقه لیوان بزرگ شیر توت فرنگی و پنکیک های شکلاتی به همراه برش های میوه جلوش قرار گرفت که باعث پررنگ شدن لبخندش شد...چطوری مردش از تموم علایقش خبر داشت؟ دیدن همه این توجه ها از سمتش باعث میشد که بیشتر از قبل عاشقش باشه و از انتخابش مطمعن بشه. جونگکوک تمام زندگیش بود و تهیونگ برای حفظ کردنش از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد.

💙𝕃𝕠𝕤𝕥 𝕀𝕟 𝕐𝕠𝕦𝕣 𝔼𝕪𝕤𝕖🦋Where stories live. Discover now