Mistake?

181 32 14
                                    


هر قلبی دردی رو تو خودش جا داده؛ فقط نحوه ابرازش بسته به هر فرد فرق داره.
بعضی‌ها در چشمهاشون نمایان میشه و برخی در  لبخندشون پنهان!

*******

بی تفاوت به جای خالی نامجون نگاه کرد، نمیتونست با چند حرف تو خالی و پوچ همه چیز رو به خطر بندازه.
درسته دوستش داشت! بیشتر از هرچیزی.
اعتراف این حس به خودش هم سخت ترین کار ممکن بود چطور میتونست بیانشون کنه؟ اما اعتمادی که به نامجون نداشت باعث میشد هر روز بیشتر و بیشتر از داشتن این حس پشیمون باشه.
از جا بلند شد و به سمت پنجره رفت و پرده های اتاق رو کنار زد، هنوز هوا تاریک بود، بعد از ساعت ها جر و بحث هنوز به جایی نرسیده بودن قبل از اینکه فرصت چرخیدن داشته باشه با صدای نامجون از جا پرید. ‌
« میشه حرف بزنیم؟»

جین با خشم به سمتش رفت، کرواتش رو توی دستش گرفت:« چند ساعته داریم حرف میزنیم؟ هنوز نتونستی اعتمادم رو جلب کنی»

فکش کمی منقبض شد ولی خودش رو کنترل کرد:« ثراف! من اگه میخواستم تو رو لو بدم خیلی وقت پیش فرصتش رو داشتم، چرا باید این کارو کنم؟»
جین با حرص خندید:« چون تو یه عوضی حریص قدرتی!» به شدت به سینش ضربه زد و خواست عقب بکشه که نامجون محکم پهلوش رو گرفت و عاجزانه گفت:« من میدونم هوسوک کجاست، میدونم جیمین میره دیدنش، میدونم دارید یه کارایی میکنید! ولی به هیچکس نگفتم، حتی نذاشتم کسی کنجکاو شه.
منم وارد این داستان کن، قول میدم پشیمون نمیشی سرورم!»
جلوی چشم های متعجب و گرد شده جین زانو زد:« اگه به عنوان معشوق قابل قبول نیستم لطفاً به عنوان یک سرباز من رو بپذیر، قسم میخورم تا پای جون بهت وفادار بمونم.»

بغض گلوش رو گرفت، تا اون لحظه هیچکس هرگز همچین کاری نکرده بود!
متقابلاً زانو زد و گلوش رو صاف کرد:« تا لحظه مرگ؟»
نامجون سرش رو پایین انداخت و بلند تکرار کرد:« تا لحظه مرگ.»

« قبوله!»
سریع سرش رو بالا گرفت و با تعجب به چشمهاش خیره شد:« جداً؟»

به خودش لعنت فرستاد که توی چنین لحظه ای احساساتی شده و نمیتونه به درستی رفتار کنه به سختی بغضش رو قورت داد:« آ- آره دیگه! مگه قسم فرشته مقرب به قیمت جونش تمام نمیشه؟»
با حرص نفسش رو فوت کرد؛ نامجون با لبخند شیطانی روی زانو راه رفت به صورتش نزدیک شد:« درسته! چیشده سرورم؟»
جین آروم آروم عقب رفت و معترض گفت:« بس کن سرورم گفتن رو.» روی زمین دراز کش شد و نامجون روش خیمه زد و توی چند سانتی صورتش موند:« چرا چشمات خیس شده؟»
سرش رو کج کرد و غرید:« چیزی نیست.»

آروم صورتش رو به سمت خودش برگردوند:« حالت خوبه؟»
برای طفره رفتن از جواب به لب هاش خیره شد، نامجون بی توجه به سوالی که پرسیده بود سرش رو پایین برد و لبش رو بین لب هاش گرفت و با زبون بوسه خیسی رو شروع کرد چند بار جدا شد و بوسه های کوتاه رو لبش گذاشت:« فکر نکن تونستی فرار کنی.»
جین پوفی کشید و کمی جا به جا شد:« فعلا خفه شو.»
Smut scene 🔞

Swan Wings | VkookWhere stories live. Discover now