Mission

179 27 2
                                    


هربار قضاوت نادرستی درباره کسی میکنی تمام اتفاقات دنیا به طریقی تو رو توی اون شرایط میده تا نه همون اشتباهات، بلکه بدتر از اون رو انجام بدی تا متوجه بشی هیچ چیز از هیچکس بعید نیست.

*******


با تردید به اطراف نگاه کرد، نمیدونست چطور از تخت گرم و نرمش از اونجا سر در آورده بود.
با کنجکاوی از جا بلند شد و به اطراف نگاه کرد، رو به روش آکواریوم بزرگی پر از ماهی های رنگی و کوچک و بزرگ بود، با چشمهایی که از هیجان درشت شده بود به حرکت دست جمعی و تکی ماهی ها نگاه میکرد، ماهی بنفش کوچکی تنها گوشه چپ آکواریوم ثابت بود و حرکتی نمیکرد، جونگکوک از زیبایی فلس ها و دم بلند و خوشرنگش به وجد اومده بود، محض کنجکاوی ضربه ای به شیشه زد تا ماهی تکون بخوره ولی هیچ واکنشی نشون نداد.
کمی نا امید شد و روی زانو نشست و رو به ماهی غر زد:« توهم مثل من تنهایی و انزوا رو ترجیح میدی مگه نه؟ ولی چه بلایی سرت اومده که اینجوری شدی؟»

« جفتش مرده.»
با صدای نامجون از جا پرید و به سمتش برگشت، نامجون به آرومی از کنار میز طویل دوازده نفره گذشت و رو به روی صورت متعجبش ایستاد و به روی آب اشاره کرد.
« میبینیش؟ اوناهاش هنوز روی آبه، باید زودتر از اونجا برش داریم...»

با احتیاط سرش رو چرخوند و به ماهی لجنی رنگ روی آب نگاهی انداخت، پوست رنگین کمانی جفت ماهی ها به شدت براق و خوشرنگ بود، کمی اخم کرد و سرش رو چرخوند، درست مثل رنگ های مورد علاقه خودشون بود؛ سبز و بنفش...

' فلش بک'

« هی تهیونگ! میشه دوچرخه سواری کنیم؟»
تهیونگ با چشمهای متعجب به اطراف نگاه کرد:« مطمئنی توی این سرما بعد از بارون میخوای دوچرخه سواری کنی؟»
جونگکوک با اشتیاق سرش رو بالا و پایین کرد و لبخند زد، دندونهای خرگوشیش معلوم شده بود و بانمک ترین لبخند دنیا رو به نمایش گذاشته بود.

« ولی شازده وحشیِ من زمین لیز-»
« میشه برای یک بارم که شده نه نیاری؟» جونگکوک با بدخلقی به خیابان خیسِ پر از ماشین های منتظر پشتِ ترافیک نگاهی انداخت و با سر اشاره ای کرد:« میخوای مثل اونها ساعت‌ها پشت ترافیک مزخرف بشینی و به جای لذت بردن از هوای خنک و تازه ی امروز بخاری روشن کنی؟»

تهیونگ با ناباوری خندید و دستش رو گرفت:« باشه بیبی بوی ناراحت نشو، ولی من دوچرخه اجاره ای سوار نمیشم، بریم نو بخریم!»
جونگکوک با ذوق دست تهیونگ رو کشید:« هرطور میخوای پز پولت رو بده برام فرقی نداره، مال من باید بنفش باشه، یه دوچرخه اسپرت بنفش.»

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و شیطون پرسید:« یعنی این میزنه روی دست بیبی؟»
جونگکوک با اخم گفت:« هیچکس نمیزنه روی دست دخترم! ولی این میتونه پسر جدیدم باشه، فکر کنم باهم دوستای خوبی بشن!»

Swan Wings | VkookWhere stories live. Discover now