°• Ch.15 •°

197 66 12
                                    


- چرا یکم تند راه نمیای کیونگسو؟

چان با غیض گفت و به سمت کیونگ که دست روی قفسه ی سینه گذاشته بود و با قدم هایی تند و کوتاه به دنباش می دوید برگشت.  کیونگ منقطع و نفس زنان در نزدیکی او ایستاد و گفت:

-تو قدم هات بزرگه وگرنه من دارم می دوئم!

با حرص دندان روی هم سایید و دسته موی روی صورتش رو کنار زد. چان چشم در حدقه چرخاند و مثل تمام چند روز گذشته غر زد.

-تو یه جوری برخورد می کنی انگار اصلا برات مهم نیست!

و کیونگ اصلا درکش نمی کرد که  چانیول چطور می تونه انقدر بی انصاف باشه وقتی استرس این سه روز او را دیده بود؟

- خودتم میدونی چقدر برام مهم بوده! بکهیونا؟؟

و با صدا کردن بکهیون که آن سمت سالن داشت به سمت دوستانش می رفت و سر درگوشی داشت؛ بحثشون رو قطع کرد، نمی دونست چه اتفاقی افتاده ولی این چند روز مدام بینشون ناراحتی بود و کیونگ ترجیه می داد با چان دهن به دهن نذاره! واقعا خسته شده بود.
بکهیون با شنیدن نامش سر از گوشی بلند کرده و به سمت کیونگسو که براش دست تکون می داد برگشت. دست خودش نبود که تمام صورتش پر از لبخند شد.
و برای کیونگ دست بلند کرد و گوشیش رو بی اهمیت داخل جیبش سراند و ترجیه داد پیش کیونگ بره.
سلام امروز که کلاس نداشتید اینجا چیکار می کنید؟
چان قبل از این که به سمت ازدحام مقابل بورد راه کج کنه گفت:

- سلام اره ولی امروز جواب اودیشن میاد!

و قبل از رفتن دست کیونگ رو هم کشید و به دنبال خود برد. بک به گره محکم دستاشون خیره شد و سعی کرد اهمیت نده و لبخندش رو حفظ کنه! قرار نبود چون او دلش بی جنبه بازی در اورده بود رابطه ی سوییت ان ها رو خراب کنه! هر چند این چند روز متوجه سردی اندک بینشون شده بود.
با چند قدم کوتاه خودش رو به ان دو رساند و با عذرخواهی از میان جمعیت گذشتند و چان برای لحظاتی دست از غر زدن برداشت و با هیجان شروع به بالا و پایین کردن لیست کرد و طولی نکشید که صدای فریاد شادش به هوا برخاست.

- هی اینجا رو قبول شدم!!! پارک چانیول... اسمم اینجاست اولین نفر شدم!!!

کیونگ با شادی او خودش رو فراموش کرد و از ته دل خندید و بازوی چان رو در دست فشرد.

- عالیه چان بهت تبریک می گم!!!

چان با شادی به سمتش برگشت و او را در اغوش فشرد.

- قبول شدم قبول شدم کیونگسو!!

بک با این که برای او خوشحال بود اما هنوز به دنبال نام دو کیونگسو می گشت ولی خبری ازش نبود. سه نام برای ویالون نوشته بودند که هیچ کدامشان دو کیونگسو نبودند. بالاخره چان به یاد او افتاد.

- تو چی؟ اسمت بود؟

اما قبل از این که چانیول فرصت کنه لیست رو بگرده دوستانش به سمتش حمله ور شدند و چانیول رو که روی ابر ها بود با خود به سمت دیگه بردند. کیونگ با لبخند کوچکی چشم از او گرفت و به سمت بورد برگشت.

- اسم من نبود؟

از بکهیون که با اخم ناشی از دقت هنوز به لیست خیره بود، پرسید و او نمی دونست چطور باید بهش بگه!

- خب...فکر کنم ...تو قبول نشدی!

به سرعت به سمت او برگشت و بک ناراحت با انگشت به اسامی لیست ویالون اشاره کرد. کیونگ ناباور به نام ها خیره شد. درست بود نامش در اون بین نبود!

- من...اخه...

بک دست روی شانه اش گذاشت و دلگرم کننده و کوتاه فشردش.

- مهم نیست کیونگسویا. تو می تونی بعدا...
من...قرار بود...با چانیول....

دست خودش نبود که بغض گلوش رو گرفته بود و چشمانش تر شدند. با چشم دنبال چان گشت که درمیان دوستانش فارغ از هرچیزی می خندید، گویی اصلا فراموش کرده بود او هم هست. دلش می خواست چانیول بود تا دلداریش بده، تا بگه که باز هم فرصت دارند که باهم معروف بشن اما چانیول...
بک رد نگاهش رو دنبال و بی اختیار اخم کرد و دستش رو دور کمر کیونگ حلقه کرد و به خود چسباندش و توجهش رو به سوی خود کشاند.
مهم نیست که منو تو با هم رد شدیم. اصلا با هم گروه میشیم! اسم گروهمونم میذاریم رد شدگان خواب مونده!!!
یکی از دستانش رو بالا برد و لبخند مستطیلی و عمیقی زد و دندان های ردیف و سفیدش رو به رخ کیونگ کشید و حرکتش انقدر بامزه بود که کیونگ رو هم به خنده انداخت.

- نخند باید ناراحت باشی الان!

کیونگ با خنده غر زد و چشم غره ی خندانی به او رفت بک اما انگشتانش رو بیشتر در پهلوی نرم و تپلش فرو برد و به خود نزدیکترش کرد و از گوشه ی چشم متوجه اشاره ی چانیول شد که با دست اشاره می کرد که باهاشون همراه بشن برای جشن قبولیش. دست خودش نبود که سری به علامت نفی تکان داد و به کیونگ گفت:

- نظرت چیه که دوتایی بریم گروه شدنمونو جشن بگیریم؟

کیونگ با لبخند به سمت عقب برگشت.

- صبر کن پس به چانیـــ... ا کجا دارن میرن؟؟

و با اخم به چانیول که درمیان هیاهوی دوستانش از دانشکده بیرون می رفت خیره شد. چان حتی بهش اهمیت نداده بود که بپرسه قبول شده یا نه؟
بک با این که کمی وجدانش اذیتش می کرد ولی او را به دنبال خود کشاند.

- فکر کنم رفتن شیرینی قبولی چان رو بگیرن!!

کیونگ ازرده هنوز به چان که از پس در بزرگ و شیشه ای مشخص بود و خنده در صورتش پخش بود خیره شد.

- واقعا براش مهم نبود؟

زیر لب پرسید و بک به روی خودش نیاورد که او را رد کرده.

- بهش فکر نکن ما خودمون جشن داریم!

و کیونگ رو درست در جهت مخالفش کشید و در دل از چانیول معذرت خواهی کرد که دوست خوبی براش نبوده!

- کجا بریم؟؟ چی دوست داری؟

کیونگ قلب دردناکش رو زیر خنده پنهان کرد، حالا که چانیول به او اهمیت نداده بود او هم می تونست بهش بی اهمیت باشه!

- بریم بستنی فروشی! کلی بستنی شکلات نعنا دلم می خواد!

بک سرخوش از پیشنهاد و همراهی او قدم هاش رو تند تر کرد.

- عالیه بزن بریم همگروهی!!

دست دور گردن او انداخت و او را به خود نزدیک کرد. می تونست یه روز کامل با کیونگ باشه ...چی از این بهتر؟

My Answer Is You 🎻🎶Donde viven las historias. Descúbrelo ahora