°• Ch.41 •°

186 61 19
                                    

کیونگ با نوک انگشت نرم شستش، پشت دستش رو لمس می کرد و بکهیون لبش رو به دندون گرفته بود تا حواسش به اون سخنرانی کوفتی باشه.
کیونگ اما حس متفاوتی داشت که نمی خواست سرکوبش کنه. انگار حالا که به خودش قبولونده بود رابطه اشون فراتر از یه دوست عادی رفته باعث می شد دل و جراتش بیشتر بشه و بیشتر از بک طلب کنه... با شیطنت با نوک انگشت روی زاپ شلوار بک کشید و پوست بیرون مونده ی رانش رو لمس کرد. بک کلافه یکم خودش رو پایین کشید. هرچند اون دو دختر قد بلندی که جلوشون شق و رق نشسته بودند خیلی اجازه نمی دادند در اون تاریکی اون دو مشخص بشن ولی خب...
کنار گوش کیونگ زمزمه کرد.
- مگه قرار نبود بخوابی؟
- صدا خیلی زیاده خوابم نمیبره...
و همچنان دستش از بین زاپ ها رد شده و روی ران او بود و داشت خون جوشان بکهیون رو به سمتی هدایت می کرد که نباید. حالا که کیونگ خودش گفته بود از نزدیکی بهش ناراحت نمیشه قضیه فرق کرده بود...انگار کنترل کردن خودش سخت تر بود.
-می خوای بریم خونه؟
کمی سرش رو بلند کرد و با لب و لوچه ی اویزون که به زحمت دیده می شد گفت.
-نه من خوبم دارم استراحت میکنم. اگه تو ناراحتی...
سر بک که پیش رفت ولبانش رو بهم دوخت حرف در گلویش ماسید و چمشانش بی اراده بسته شدند. قطعا دیونه شده بودن کافی بود یکی از اسایتد مچشون رو می گرفت تا برای همیشه اخراج می شدند ولی هردو بی اهمیت داشتند از بوسه ی خیسشون لذت می بردند.
بک دست پشت سرش فرستاد و حریص لب پایینش رو مکید و کیونگ هیجانزده رانش رو در چنگ فشرد. صدای پرفسور که تغییر کرد و صدای دست زدن حضار بالا گرفت، بک ناراضی کمی عقب رفت و بوسه ی کوتاهی روی لبان او کاشت. سیر نشده بود اگه تا اخر عمرش هم اون لبا رو می بوسید سیر نمی شد.
-پاشو بریم.
کیونگ متعجب نگاهش کرد و با زبان روی لبان خیسش کشید.
-هوم؟
بک بی قرار بلند شد.
-پاشو بریم.
کیونگ هنوز درک نکرده بود چرا باید برن ولی خب به حرفش گوش داد و به محض خروجشون از سالن اجتماعات بک دستش رو گرفت و به دنبال خود کشاندش، کیونگ خندید.
-کجا میریم؟
زمانی که بکهیون در اتاقی رو که روش کلمه ی ورود ممنوع بزرگی به چشم می خورد باز کرد فهمید حتی خود بکهیون هم نمیدونه مقصدشون کجاست.
-بک...
بک بدون این که به خودش زحمت بده و چراغی روشن کنه اون رو به دیوار چسباند و لبانش رو به دام انداخت. کیونگ میان بوسه اشون خندید و با اشتیاق دستاش رو دور گردن او حلقه کرد و کنترل بوسه رو بهش سپرد.
صدای بوسه اشون در اتاقی که با سرو صداهاش مشخص بود شوفاژخونه اس پیچیده بود و بک کیونگ رو به دیوار چسبانده و دستی که باهاش چانه ی کوچکش رو مهار کرده بود به سمت گونه اش فرستاد و دندان هاش رو در اون حجم لطیف لبانش فرو کرد و کیونگ از درد قوسی به کمرش داد و ناله ی کوتاهش حتی بیشتر بکهون رو تحریک می کرد.
بک با فرستادن دست دیگرش پشت کمر او درست بالای باسنش جلوی عقب رفتنش رو گرفت و بدنش رو بیشتر به خودش چسباند و درست زمانی که کیونگ با حس بی نفسی چنگ میان موهایش زد کمی فقط اندکی عقب رفت.
نفس های داغشون روی صورت هم پخش می شد. بک بوسه ی کوتاهی روی لبش نشاند چندین بار پشت هم. کیونگ اولین بار نبود که بوسیده می شد ولی بی شک اولین بار بود با یه بوسه انقدر تحریک می شد.
وقتی بکهیون با زبان روی دندان های ردیفش کشید با کمال میل دهانش رو باز کرد و اجازه داد زبون گرم بکهیون تمام دهانش رو بگرده و خودش نمی دونست وقتی اروم اروم ناله می کنه چقدر نفسگیره. برخلاف کیونگ، بکهیون انچنان سابقه ای در بوسیدن نداشت، حداقل هیچ وقت عاشق نشده بود و این بوسه ها مقدس ترین بوسه های عمرش بودند.
زبان کوچک کیونگ رو به دام انداخت و مکیدش. کیونگ چنگی به بازوش زد و از هیجان ناله ی بلندی کرد.
با صدای گوشی بکهیون که در بدترین موقع ممکن بلند شد به خودشون اومدند. بکهیون اهمیتی نداد ولی وقتی برای دومین بار صداش بلند شد بی میل عقب رفت.
-خروس بی محل!!!
کیونگ با چمشانی خمار با انگشت زیر لبش کشید تا رد اب دهان هاشون رو پاک کنه. سوهو بود.
-چی شده؟
-بکهیون شما تو اتاق شوفاژ خونه اید؟
بک گیج نگاهی بی اطرافش انداخت.
-اره چطور؟
-فقط بدویید بیرون.. از حراست تو دوربینا دیدنتون دارن میان اونجا. اگه تا چند دقیقه دیگه نرید میگیرنتون!
کیونگ وحشت زده به بک نگاه کرد، او هم دست کمی از او نداشت. چطور حواسشون به دوربین نبود؟
بک گوشی رو قطع نکرده داخل جیبش چپاند.
-کلاه سویی شرتت رو بکش تو صورت و اگه بیرون بودن فرار کن. مهم نیست اگه منم گرفتن باشه کیونگسو؟
-من...
بک اجازه نداد جمله اش تموم شه کلاه گپ خودش رو هم پایین کشید و در رو باز کرد ظاهرا خبری نبود.
-بدو برو.. بدو..
کیونگ با ترس بیرون رفت و به محض بیرون اومدن بکهیون سه مردی رو دیدن که به اون سمت می اومدن و با دیدن اون دو فریاد زدن.
-صبر کنید.
بک دست کیونگ رو که خشکش زده بود گرفت و خلاف جهتی که اونا می اومدن دوید و بی مهابا خندید. حتی اگه اخراج می شد هم به بوسیدن کیونگسو می ارزید مطمئن بود!!!
چنان محکم دست کیونگ رو گرفته بود که او چاره ای جز دویدن نداشت و با خنده ی بکهیون می خندید. کیونگ اوصولا ادم ارومی بود، هیچ وقت هیجانات این چنینی در زندگیش  نداشت اما از زمانی که پای بکهیون در زندگیش باز شده بود همه ی زندگیش سرتا سر هیجان شده بود.
با رسیدن به محوطه کنار زمین بستکبال پشت دیوار شمشادی زمستون زده ای پناه گرفتن و بالاخره اون سه مرد پیگیر رو گمراه کردند.
بک که مطمئن شده اونا رفتن روی چمن های زیر پاش ولو شد و به سمت کیونگ برگشت که صورتش در قاب کلاه نامرتب سویی شرتش حسابی می درخشید و صورتش گل انداخته بود.
-خوبی؟؟؟
به زحمت نفس می کشید. هنوز نفس نفس می زدند، با این حال کیونگ سری به علامت تایید تکون داد و مثل بکهیون روی چمن ها ولو شد و تا چند دقیقه فقط صدای نفس هایی که کم کم منظم می شد به گوششون می رسید.
-شانس اوردیم.
بک به سمت او که این جمله گفته بود برگشت و نیشخندی زد.
-اگه می گرفتمون فکر کنم اخراج می شدیم!
کیونگ با دلهره نگاهش کرد.
-نشناختنمون؟
بک با بیخیالی شانه ای بالا انداخت.
-فکر نکنم.
و تازه به خاطر اورد هنوز مچ کوچک کیونگ رو در حصار دستش داره، با احتیاط مشتش رو باز کرد و کیونگ هم یادش اومد که مچش رو ازاد کنه. رد چهار انگشت قرمز روی مچ کوچک و سفیدش به ذوق می زد. بک با نگرانی دستش رو گرفت و رد انگشتانش رو نگاه کرد.
-دستت اسیب دیده؟ باور کن حواسم نبود.
کیونگ اروم مچشم رو چرخاند. کمی فقط حس درد داشت.
-نه چیزی نشده. تو اون حال مشخصه عمدی نبوده.
بک با شرمندگی لب زد.
-دو روزه هی من داره بدنت رو کبود می کنم.
کیونگ خندید و شانه ای بالا انداخت و با شیطنت گفت:
-مهم نیست بعدا تلافیش رو سرت درمیارم!

*******
پ.ن: گفته بودم عاشق نظراتتونم؟ ♥️😘
راستی با تاخیر
#Happybaekhyunday ❤

My Answer Is You 🎻🎶Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang