24

295 57 17
                                    

زخم خنجر به خونریزی ادامه میداد و از دست دادن اون همه خون تو یه زمان کم باعث میشد یونگی حس کنه سرش داره سبک میشه،معمولا زخم خنجر هیچ بلایی سرش نمیاره،ولی اینبار میدونست که این زخم قراره زندگی طولانیش به پایان برسونه.

+این چه خنجریه؟
یونگی از درد چشم هاش محکم بهم فشار داد ، هوسوک محکم تر نگه اش داشت و به گریه اش ادامه داد.

جونگکوک با صدای سردی جوابش داد.
/یه جادوگر اون برام درست کرده.

یونگی سرفه ای کرد و از درد به خودش پیچید،این اشتباه خودش بود که از اول به یه جادوگر اعتماد کرده بود،باید میدونست که اون جادوگر در نهایت خودشو گاز میگره.

تهیونگ به پایین و جایی که اون مرد افتاده بود نگاه کرد،میدونست که حتی اگه بخواد هم نمیتونه نجاتش بده ،اون داشت خیلی سریع خون از دست میداد.

یونگی دست هوسوک گرفت و با شصت اش پشت دستش نوازش کرد.

نفس های یونگی سخت تر بیرون میومدن.
+هوسوک،بیبی باید یه چیزی بهت بگم.

یونگی گونه پسر نوازش کرد با یه لبخند شکسته بهش گفت.
+یه جادوگر هست و من باهاش یه معامله ای کردم،ا..اگه یه اتفاق بدی مثل این بیوفته و من بمیرم،تو‌چشم های من میگیری.

هوسوک شدید تر گریه کرد.
_این یعنی اینکه من مثل تو میشم،نه یونگی تو‌ نمیتونی بمیری!

یونگی لبخند غمگینی زد و پسر دیگه رو به خودش نزدیک تر کرد.
+بیبی،مشکلی نیست.من متاسفم که این معامله رو‌کردم.من وقتی که تازه همو ملاقات کرده بودیم اینکار کردم.من رفتم دنبال اون جادوگر تا مجبورش کنم معامله رو‌فسخ کنه ولی پیداش نکردم.

هوسوک اشک ریخت.
_چ..چیکار میکنی؟ما میتونیم نجاتت بدیم.

+اگه با خنجر یه جادوگر زخمی بشی هیچی نمیتونه نجاتت بده ، پس میخوام کاری که میخوام بکنم تا جایی که میتونم انجام بدم.دوستت دارم جانگ هوسوک،تو باعث شدی عشق واقعی درک‌کنم،تو زیباترین انسان جهانی و من متاسفم که نفرین سنگ ساز روی تو گذاشتم،امیدوارم با گذشت زمان من ببخشی،لطفا من فراموش نکن.

یونگی لبخند زیبایی زد و لبهاش به لب های هوسوک رسوند ، هوسوک گریه کرد و اشک هاش با اولین بوسه شون مخلوط شد.

هوسوک نالید.
_یونگی،من عاشقتم،تو‌نمیتونی تنهام بزاری.

هوسوک یه صدایی شبیه ترک‌خوردن شنید و بعد سر یونگی‌روی پاش سنگین شد،اونموقع بود که فهمید یونگی واقعا رفته.

جانگکوک خواست حرفی بزنه.
/هوسوک.

_ازت متنفرم.
هوسوک حس میکرد که داره بیهوش میشه.

_من عاشقش بودم.
و بعد از این حرف هوسوک بیهوش شد.

تهیونگ‌ پسر بلند کرد و روی تخت خوابوندش.

تهیونگ به یونگی که حالا دیگه تبدیل به سنگ شده بود نگاه کرد.
&تو همین الان قلب بهترین دوستمون شکستی و اون قراره به چیزی تبدیل بشه که یونگی بود.

⁦(ノಥ,_」ಥ)ノ彡┻━┻⁩⁦(ノಥ,_」ಥ)ノ彡┻━┻⁩

پلی لیست خری که همین الان باید
بلو اند گری بی تی اس و لاولی بیلی
پخش میکرد تا بیشتر اشک بریزم.😭🤧

خب فرزندانم به کلاس افسانه های یونان خوش برگشتید.

ببینید ماکه تو دنیای واقعی زندگی میکنیم قرار نیست چیزیمون بشه ولی درکل تو افسانه ها ،یعنی تو همه نسخه های اصلی افسانه ها نه اون نسخه گوگولی هایی که دیزنی نشون میده،منفور ترین شخصیت جادوگر ها هستند،
از باور به این که اونا توخون دختر های باکره حمام میکنن تا جاودانه بمونن بگیر تا این که برای تفریح انسان هارو آزار میدن.

ولی،یکی از مهم ترین نکات اینه که، هیچوقت تاکید میکنم هیچوقت نباید با یه جادوگر معامله کرد.
چون که اون ها بی صبر ترین موجودات افسانه ای هستن و این یعنی که صبر نمیکنن که اتفاق ها توی زمان خودشون بیوفتن پس اگه یه معامله مثل مال یونگی انجام بدی باعث میشه که جادوگر موردنظر یکاری کنن که زودتر معامله تموم شه و کارش بکنن و بگه بای بای ما رفتیم.
پس هرگز با جادوگر ها معامله نکنید🔪🔪🔪🥷🏽

MedusaWhere stories live. Discover now