اون دوسم داره؟🤔

638 83 17
                                    

باز دوباره اون پسر خاله دیونشون اومده بود خونشون و میخاست یک هفته اونجا بمونه!!
اصلا حوصله یونجون شیطون و رو مخ نداشتن! مخصوصا کوک اخه اون لعنتی خیلی به تهیونگ میچسبید خودشم نمیدونست اما خیلی لجش میگرفت..!
تصمیم گرفت به چیزی فکر نکنه پس فقط با حرص به یونجون خیره شد..!
تهیونگ سعی کرد لبخند بزنه پس یک لبخند ضایع زد و به یونجون گفت
ته:بیا بالا تا اتاق مهمان همراهیت کنم پسر خاله..
جونگکوک با حرص و عصبانیت به تهیونگ نگاه کرد.. اون لعنتی که مجبور نبود اون پیشنهاد و بده.. خودشم نمیدونست اما به شدت روی این موضوع حساس بود..!
بعد یه مدت حرف زدن و احوال پرسی های مسخره بالاخره راضی شدن ساکت شن و فقط شامشون و بخورن و جونگکوک خیلی بابت این موضوع خوشحال بود..
تهیونگ لپاش و پر غذا کرده بود و با چشمای درشتش به جونگکوک خیره شده بود.. جونگکوک از اون همه کیوتی دلش ضعف رفت براش و دلش میخواست همونجا کل صورتش و ببوسه..
اوو شت.. اون الان به چی فکر کرد؟!.. بوسیدن تهیونگ.. سرش و تکون داد تا این افکار مزخرف از سرش برن بیرون..
توی سکوت غذا میخوردن که یونجون گفت
یونجون:اوه جونگکوک شی.. چرا انقد ساکتی؟!..
با حرص به یونجون خیره شد و گفت
کوکی:علاقه ایی به حرف زدن زیاد اونم وسط میز غذا ندارم
یونجون:اوه اره راست میگی..
چند لحظه بعد یونجون به سمت تهیونگ برگشت و بازوش و گرفت و گفت
یونجون:تهیونگا میشه شب کنار تو بخوابم؟میتونیم فیلم ببینیم و کلی بخندیم خیلی خوش میگذرهه
یونجون همه این حرفارو با هیجان خیلی زیاد گفت و منتظر حرف تهیونگ موند..
جونگکوک واقعا نمیخاست که اونا شب کنار هم باشن! اخه جونگکوک میدونست یونجون گیه و این موضوع رو مخش بود..! اگ بلایی سر تهیونگش میومد چی؟!.. اه اصلا به جونگکوک چه ربطی داشت..
تهیونگ میخاست بگه نه اما با نگاه مادرش که براش خط و نشون میکشید لبش و گزید و گفت
ته:آره حتما خیلی خوش میگذره
زیرچشمی به کوک که داشت از عصبانیت آتیش میگرفت نگاه کرد...نمیدونست چرا جونگکوک اینجوری بهش خیره شده.. پس فقط بقیه غذاشو خورد و با یونجون به اتاقش رفتن.. یونجون با لبخند شیطانی گفت
یونجون: میگم بیا پورن ببینیم..
اما تهیونگ فرصت نکرده بود چیزی بگه که جونگکوک در اتاق و باز کرد و با اخم بزرگی نگاهشون کرد.. تهیونگ خودبه خود از اون نگاه لرزی به تنش افتاد جونگکوک خیلی وحشت ناک بهش خیره شده بود.!
کوکی:اینجا چخبره؟!.. میخاین پورن ببینین جدا؟ تهیونگ نکنه تو فراموش کردی که یونجون گیه و این خطرناکه..!
یونجون:دلیلی نداره و خب اگ خیلی حساسی همینجا بشین باما پورن ببین
ته:من نمیخام پورن ببینم الانم دوتاتون برین توی اتاقتون من فردا مدرسه دارم و اصلا دیگه حوصله فیلم دیدن ندارم..
جونگکوک با ناراحتی به چهره تهیونگ که غم بزرگی توش معلوم بود نگاه کرد..
یونجون رفت اتاقش اما جونگکوک همونجا موند و برق اتاق و خاموش کرد و روی تخت کنار تهیونگ دراز کشید..
ته:برو بخواب جونگکوکا..
کوکی:نمیخام برم میدونم چیزی شده که بهم نمیگی...
ته:فقط برو..
جونگکوک به تهیونگ نزدیک تر شد و محکم بغلش کرد.. تهیونگ تقلا میکرد که از حصار دستاش بیاد بیرون اما نمیتونست..
جونگکوک کنار گوشش لب زد..
کوکی:هیشش ته ته بخواب من خستم..
تهیونگ ضربان قلبش روی هزار بود و میترسید که جونگکوک صداش و بشنوه..
گونه هاش قرمز شده بودن و خداروشکر میکرد که برقا خاموشه و صورتش معلوم نیست.. جونگکوک بیشتر بهش چسبید و لاله گوشش و بوسید..
تهیونگ داشت از گرما منفجر میشد و خب حس می‌کرد قلبش هرلحظه ممکنه از سینش بزنه بیرون..!
ته:ک..وکی منو ول کن اینجوری نمیتونم بخوابم..!
اما جونگکوک محکمتر بغلش کرد.. هومی کشید و گفت
کوکی:قبلنا خودت بغلم میکردی تهیونگا.. اما الان ازم فاصله میگیری دلیلش چیه؟ ازم ناراحتی؟ کاری کردم؟
تهیونگ هیچی نگفت.. یعنی انقد ضایع از کوکی دوری میکرد؟!..
ته:م من..
جونگکوک دستش و روی لبای تهیونگ گذاشت و گفت
کوکی:ششش چیزی نگو فقط بیا بخوابیم..
تهیونگ هیچی نگفت و خودشم جونگکوک و بغل کرد.. کم کم نفسای جونگکوک اروم شد و خبر از خواب بودنش و میدادن..
سر تهیونگ روی سینه جونگکوک بود و آروم بغضش ترکید و اشک سمجی از چشماش ریخت پایین.. چرا نمیتونست جونگکوک و برای خودش داشته باشه؟ چرا اون لعنتی هر دفعه یکاری می‌کرد که تهیونگ بیشتر از قبل براش سخت بشه که فراموشش کنه؟!..
آروم گریه میکرد و سعی می‌کرد هق هقاش و لرزش بدنش و کنترل کنه..!
اما جونگکوک خواب نبود.. اون بیدار بود و این حالت پسرک روبه روش داشت دیوونش می‌کرد اما بازم خودشو به خواب زد و گذاشت پسرک توی بغلش آروم شه..!
تهیونگ آروم یکم از بغلش گرم پسر رو به روش اومد بیرون و زمزمه کرد
ته:چرا نمیتونم برای خودم داشته باشمت.. انقد منو به خودت وابسته نکن جونگکوکا..
تهیونگ آروم از بغلش پسر بزرگتر بیرون اومد و از اتاقش بیرون رفت..
و اما جونگکوک توی شوک حرفی بود که شنیده..! این حرفای تهیونگ یعنی چی.!
گیج شده بود پس فقط سعی کرد که بخوابه..
                               ****
هوسوک خیلی خسته بود و واقعا نمیدونست چرا چند روزه همش گلبرگ با خون بالا میاره.. پس لباس پوشید و سریع سوار ماشینش شد و به سمت مطب دکتر حرکت کرد..!
توی مطب نشسته بود و از استرش پوست لبش و میگزید..
دکتر :خب مشکلتون چیه اقای جانگ؟
"چ چند روزه که همش خون و گلبرگ بالا میارم"
دکتر:گلبرگ؟
با استرس گفت"ب بله"
دکتر:آقای جانگ شما به کسی علاقه دارین؟!
"این چه ربطی داره به بیماری من؟!"
دکتر:فقط جوابم بدین!
"خ خب بله به کسی علاقه دارم"
دکتر:علاقه یک طرفه دارین؟
نمیدونست دکتر چرا اینارو ازش میپرسه اما سری تکون داد و لب گزید..
دکتر:این چیزی که بهتون میگم لطفا هول نشین و ارامشتون و حفظ کنین...
"چیزی شده؟"
دکتر:شما بیماری هاناهاکی دارین..
                              ****
میدونم جای حساس تمومش کردم و خب یکم میخام اذیتتون کنم😂
کسایی که نمیدونن هاناهاکی چیه توی پارت بعد میگم و خب بخاطر شماها همین الان نشستم این پارت و نوشتم🥺🧸
بوس بهتون💜

My forbidden love🤫Where stories live. Discover now