part 10

143 26 14
                                    

هر جا پررنگ نوشته شده بود دارن داد میزنن

،¥،

زنگ در عمارت پارکو زد و منتظر شد تا نگهبان درو باز کنه. نگهبان درو باز کرد و تعظیمی به تهیونگ کرد و کنار رفت تا داخل بشه.

_بفرمایید داخل تهیونگ شی

_ممنون

نگهبان همونطور که تهیونگو به سمت در ورودی هدایت میکرد به آقای پارک اطلاع داد همینکه به در رسید، در باز شد. وارد شد و رو به خدمتکار پرسید:

_جیمین کجاست؟؟؟

خدمتکار با احترام جواب داد:

_احتمالا توی اتاقشون باشن تهیونگ شی

تهیونگ با لبخند سری تکون داد و به سمت پله ها رفت.
پشت در اتاق جیمین وایساد و درو باز کرد و داخل شد.
اومد چراغو روشن کنه که با حس کردن سردی جسمی روی شقیقش آب دهنشو به سختی قورت داد و چشماشو روی هم فشار داد و دستاشو ناخودآگاه بالا گرفت و با ترس زمزمه کرد:

_جیمین شوخیه خوبی نیست

ولی با شنیدن صدای کلفت مردی بغل گوشش چشماش از وحشت گشاد شد و لرز محسوسی کرد:

_تو کی هستی اینجا چیکار داری؟؟

از ترس زبونش بند اومده بود. چند لحظه ای که گذشت مرد کلافه اسلحه رو بیشتر به شقیقش فشار داد و گفت:

_اگه میخوای مغزت رو زمین نریزه زر بزن بگو کی هستی؟؟

بلاخره قفل زبون تهیونگ با لکنت شکست:

_م.م.م.من ک.ک.کیم ت.ت.ت.تهی...هی....هیونگ هس...ت..تم دو.دو.دوس.ست جی.جیمی........

_هی داری چه غلطی میکنی؟؟؟

جیمینی که توی چارچوب در وایساده بود با عصبانیت پرسید و به سمت یونگی رفت و مچ دستشو گرفت:

_بیار پایین اسلحتو اون کیم تهیونگه، دوستم...

یونگی با تردید اسلحشو پایین آورد و نگاهی بیحسی به پسرک وحشت زده جلوش انداخت و چراغو روشن کرد و به سمت تخت رفت و روش دراز کشید.
تهیونگ هوفی از روی آرامش کشید و به اون شخص که اسلحشو تا چند ثانیه پیش روی شقیقش گذاشته بود نگاه کرد کم کم لبش به یه خنده ی معنی داری باز شد و با شیطنتی که توی صداش کاملا پیدا بود زیر گوش جیمین گفت:

_ واوو جونم ددی رو......

جیمین حرصی آرنجشو توی پهلوی تهیونگ زد که صداش دادش بلند شد:

_آخ...چه مرگته؟!؟

و با لبایی که با کیوتی بیرون زده بود پهلوشو مالش داد. جیمین چشماشو توی حدقه چرخوند و نگاه هشدار آمیزی به تهیونگ انداخت و بعد نگاهشو به سمت یونگی برگردوند و گفت:

Give Me Freedom༄Where stories live. Discover now