part 22

109 12 10
                                    

_ما کجاییم.....

جیمین سعی کرد کمی به مغزش فشار بیاره ببینه لحظات آخر چیشد که کارشون به اینجا کشید.
از تهیونگ که کلا انتظاری نمیرفت چون وقتی از خواب بیدار میشد گیج و ویج بود.
تا جایی که یادش میومد میخواست یونگی رو بیدار کنه که با خشم ددی پیشی رو‌به‌رو شد و بعدش هم که با عصبانیت از خونه در رفت و داشت راه میرفت که یکدفعه یکی دزدیدش و الانم که اینجاست
قیافش از یادآوری موضوع توهم رفت. دماغش رو بالا کشید و رو به تهیونگ که با چشم هایی که داشت بسته میشد سرش داشت به سمتی پرتاب میشد برگشت و داد زد:

_هاااااااا یادم اومد یکی منو دزدید

تهیونگ از داد یهویی جیمین یکدفعه سرجاش سیخ شد و با قیافه تخسی نگاه تیزی بهش انداخت و گفت:

_ای بمیری جیمین از دستت راحت شم......

نیشخندی زد و روی تخت ولو شد و دستاشو زیر سرش گذاشت و گفت:

_ولی یادم نمیاد کی منو دزدید

تهیونگ ابرویی بالا انداخت بخاطر داد جیمین خواب از سرش پریده بود البته یه کوچولو در حدی که متوجه اتفاقات بشه.
دست جیمین رو به زور از زیر سرش بیرون کشید و دستش رو دراز کرد و سرش رو روی دست جیمین گذاشت و پاش رو روی جیمین انداخت توی فکر این بود که اینجا چیکار میکرد که یکدفعه با سرخوشی سرش رو بلند کرد و با دستش صورت جیمین رو به طرف خودش چرخوند و با خنده گفت:

_آ راستی امروز داشتم توهم میزدم........ هیچول رو میدیدم.......

سرشو رو دوباره روی بازوی جیمین گذاشت و به سقف نگاه دلتنگی کرد و آروم گفت:

_جیمینا دلم براش تنگ شده

جیمین هم با ناراحتی به سقف نگاه کرد و اوهومی زیر لب زمزمه کرد. توی فاز غمگین و سوزناک خودشون بودن که یکدفعه در محکم باز شد و قامت مردی معلوم شد ولی بخاطر نوری که از بیرون تو میومد قیافش نامعلوم بود.
مرد وارد اتاق شد و همونطور که در رو میبست و گفت:

_چطورین فنچ های من

جیمین و تهیونگ از شنیدن صدای آشنای فرد یکدفعه درجا سیخ شدن و به اون مرد که حالا برق رو روشن کرده بود و کسی نبود جز هیچول با ناباوری نگاه کردن.
همونطور برق گرفته به سمت بهم نگاهی انداختن و دوباره‌ به هیچول زل زدن.
تهیونگ با دیدن دوباره هیچول قهقه ای سر داد و رو به جیمین گفت:

_هی جیمین میبینی هنوزم دارم توهمش رو میزنم ولی چرا اینقد توهمش واقعیه

جیمین با لبای خط شده گفت:

Give Me Freedom༄Where stories live. Discover now