𝐔𝐧𝐨

4.7K 495 569
                                    

نگاه سردش رو توی فضای کلیسا چرخوند

کثیف ترین منظره ای بود که توی کل زندگیش دیده بود!

با پای راستش زمین رو ضرب گرفته بود و با اخم محوی بدن برهنه ی برده هایی که روی محراب کلیسا میرقصیدن رو زیر نظر گرفته بود

مسیح باید اونا رو بابت این بی احترامی بزرگ میبخشید! البته اگه جایی برای بخشش باقی میموند

بدن برهنه ی دخترک پونزده ساله، وسط محراب به ستون اصلی بسته شده بود

دخترک چشمی برای دیدن نداشت، جانگکوک فراموش نمیکرد چطوری با بی رحمی تمام چشم های اون بچه رو از کاسه بیرون کشیده بودن!

زبون دختر، بریده شده بود و باریکه ی خون از کناره ی لبش جاری بود

بقیه ی دختران برهنه، به بهترین شکل ممکن بدن برهنشون رو به نمایش میزاشتن تا شاید یکی از مردایی که توی مهمونی شرکت کرده اونا رو بخره و از شر زندگی فلاکت بارشون خلاص شن

صدای موسیقی کر کننده ای برفضای کلیسا حاکم بود که شیشه های رنگی کلیسا رو میلرزوند

محض رضای خدا! این، قدیمی ترین کلیسای شهر بود
باید صدای دعا توی کلیسا شنیده میشد! باید ظرف اب مقدس کلیسا رو پر میکرد
نه بطری های گرون قیمت شراب و شامپاین!

دود سیگار برگ، مثل مه کل فضای کلیسا رو پر کرده بود

جانگکوک بیشتر از این نمیتونست اینجا بمونه و شاهد این بی احترامی بزرگ باشه

به هر حال...اون عقاید خودش رو داشت!

نگاهش رو از محراب اصلی گرفت و به زمین خیره شد

نفس عمیقی کشید تا اکسیژن وارد ریه هاش شه اما دود سیگار ریه هاش رو بیشتر سوزوند

تک سرفه ای کرد و عصبی به ساعتش خیره شد

کی تموم میشد

_بالا رو نگاه کن ماهِ من! قسمت اصلیش الان شروع میشه

کوک نگاهشو از زمین گرفت و به تهیونگ داد

ته، لیوان شامپاین رو سمتش گرفته بود و درحالی که با چشمای درخشانش به کوک زل بود، دود غلیظی رو از ریه هاش خارج میکرد

کوک دکمه های بالایی پیرهنش رو باز کرد و لیوان شامپاین رو از تهیونگ گرفت

به صندلی گرون قیمتی که روش نشسته بود تکیه داد

نگاهش رو روی زمین، بین برده های نیمه برهنه ای که مثل یه حیوون، جلوی پای اربابشون نشسته بودن چرخوند

چطور حاضر به انجام چنین کاری میشدن؟

کوک سرش رو تکون داد تا از شر افکار پیچیده ی توی ذهنش خلاص شه

با حس کردن انگشتای تهیونگ روی رون پاش، گلس شامپاین رو نزدیک لباش برد و اروم مزش کرد

نگاهش رو به محراب داد

PSYCHO Where stories live. Discover now