𝐃𝐢𝐞𝐳

2.5K 318 547
                                    

روی زمین نشسته بود و به کارت خونی زل زده بود

پرده ی اشک جلوی چشماش رو پوشونده بود

هنوز گرمای بدن مرد رو بخاطر داشت

دست بیجونش رو روی گونه های خیسش کشید

انقدر با مشت به در کوبیده بود، دستاش رو حس نمیکرد

◇◇◇

روی زمین نشسته بود و بی توجه به سر و صدای بیرون از سوییت، کامیون اسباب بازی رو روی زمین میکشید

با پخش شدن صدای بلندی توی محوطه، دستاش رو روی گوشاش گذاشت

از جاش بلند شد

چهار پایه رو برداشت و زیر پنجره گذاشت

به کمک دیوار بلند شد و روی چهارپایه ایستاد

پرده رو کنار زد و دستش رو روی قلبش گذاشت تا اروم بگیره

مادر و پدرش، رو به روی رئیس اردوگاه نشسته بودن

دست پدرش زخمی شده بود و مادرش سعی میکرد بازو همسرش رو با پارچه ببنده

مرد با پوزخند کثیفی به مردی که تا چند وقت پیش دوستش بود نگاه میکرد

اون، گول خورده بود و حالا با خونوادش اسیر شده بود
اسیر جایی که حتی میزان ادویه ی غذاشون رو هم کنترل میکردن

کامیون از چنگ پسر افتاد
پدرش عصبی بود

اینو میتونست از اخمای تو هم گره خورده و رگای باد کرده ی گردنش بفهمه
پدرش از  روی زمین بلند شد

همسرش رو کنار زد
چاقوی بزرگ اشپزخونه رو برداشت و به مرد رو به روش حمله کرد
با چندین ضربه ی چاقو، ریه ی مرد رو شکافت

صدای هم همه ها زیاد بود
افراد رئیس سعی کردن پدر جانگکوک رو از مرد جدا کنن اما جنون مرد بیشتر از حد معمول بود

کوک با حس کشیده شدن دستش از روی چهار پایه افتاد
هین بلندی کشید

مادرش بود
دست پسر رو گرفت و همراه خودش کشید
به بیرون از سوییت

حالا که رئیس مرده بود اوضاع اردوگاه سر چند ثانیه به هم ریخت
همه ی برده های اردوگاه، فرار میکردن!

◇◇◇

با صدای باز شدن قفل سرش رو بالا گرفت
با نفرت به مرد نگاه کرد

Chegaste ao fim dos capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Jul 30, 2023 ⏰

Adiciona esta história à tua Biblioteca para receberes notificações de novos capítulos!

PSYCHO Onde as histórias ganham vida. Descobre agora