𝐒𝐞𝐢𝐬

2K 321 538
                                    


ه

یچ صدایی جز سوختن سیگار و نفس نفس زدنای ترسیده ی جانگکوک توی اتاق شنیده نمیشد

تهیونگی که با ارامش به کوک زل زده بود و پسری که از شدت استرس پارچه ی سفید رنگ بین دندوناش رو گاز میگرفت

تهیونگ با یه حرکت از جاش بلند شد و همین حرکت یهویی باعث شد شدت ضربان قلب کوک بیشتر شه

_توی این یه ماه که اینجا بیهوش بودی خیلی درباره ی این بازی فکر کردم

زبونش رو روی لباش کشید
به کوک نزدیک شد و اروم پارچه رو از دور دهنش باز کرد

_میدونی روی کارت چی نوشته؟

کارت رو جلوی چشمای کوک گرفت

-خودت میدونی اسپانیایی بلد نیستم

کوک با صدای ارومی لب زد

_الان مطمئن شدم! روش نوشته مثل مسیح!

کارت رو جلوی پای کوک انداخت و از پسر دور شد

تهیونگ عصبی نفس میکشید اما با ارامش رفتار میکرد

نور افکن رو از جلوی کوک کنار زد

حالا کوک میتونست ایینه ی پشت نور افکن رو ببینه

بدنش به صلیب بسته شده بود

حالا معنی "مثل مسیح" رو میفهمید

حالا لبای پسر بین دندوناش قرار داشت

_ترسیدی؟

تهیونگ در حالی که زنجیر تقریبا نازکی رو از روی میز برمیداشت لب زد

-نه

_اما دستای عرق کردت، لبایی که بین دندونات فشار داده میشه و عرقی که از بین موهات روی صورتت لیز میخوره همراه ریتم نفس کشیدنت و مردمک گشاد شده ی چشمات با وجود نور یه چیز دیگه رو میگن کوک!

تهیونگ پشت صلیب ایستاد

زنجیر رو دور گردن کوک پیچوند
دوبار، سه بار، و بیشتر

_قانون بازی اینه که صدات در نیاد و تا اخر بازی باید به تصویر خودت توی ایینه نگاه کنی
میبینی؟ سادست!

با تموم شدن حرفش زنجیر رو قفل کرد
دستاش رو نوازش وار روی بدن کوک کشید
تهیونگ روانشناس خوبی بود و میدونست باید چیکارکنه تا پسرش رو بترسونه

پارچه ی سفید دوباره بین لبای کوک قرار گرفت
کوک چشماش رو بست

این حجم از استرس رو تاحالا توی زندگیش تجربه نکرده بود

_داستان مسیحو شنیدی؟ به صلیب بستنش و این جور داستانا

صدای تهیونگ قطع شد
اما کوک میتونست صدای قدماش که هر لحظه به پسر نزدیک تر میشد رو بشنوه

PSYCHO Where stories live. Discover now