غریبه‌ی آشنایم پیدا شد.

360 123 230
                                    

کشیده شدن پتویی رو روی جسم در حال یخ بستنش احساس کرد، سوزش آشنای آنژیوکت نفوذی این‌بار رگ بیچاره‌ی پشت دستش رو هدف قرار داده بود.

چشم‌هاش با به‌ خاطر آوردن صدای ممتدی و همچنین رقص جسم عزیزترینش زیر پدال‌های دستگاه شوک، پرده‌های بیچاره‌ی پلک رو دریدن و در کسری از ثانیه بدن بی‌رمقش از تخت جدا شده بود.

انقدر هول بود که حتی متوجه‌ی حضور جونمیون نشد، تنها پاهای بیچاره‌اش رو روی پایه‌ی تخت گذاشته بود تا پایین بیاد، نفس‌هاش به ریتم تنفسی یک دونده‌ی ماراتن رسیده بودن و چشم‌هاش همزاد ابر‌های باران‌زا بودن.

دست‌های جونمیون روی شونه‌های افتاده‌اش نشستن و اسمش رو لب زد.
"بکهیون!"

نگاه گنگش رو به مرد دوخت و لب‌های بهم دوخته‌ شده‌اش رو برای گفتن چیزی حرکت داد؛ اما انگار جونمیون ذهنش رو خونده بود؛ چون قبل از اون به حرف اومد.

"وضعیتش استیبله، تنها برای چند لحظه توی ریتم ضربان قلبش اختلال پیش اومده بوده. الان خوبه، خب؟ قلبش اصلا نایستاده بود، فقط نامنظم می‌تپید."

روح پرواز کرده‌اش به بدنش برگشت، پاهاش بی‌اختیار شل شدن و روی تخت نشست‌. صورتش رو با دست‌هاش پوشوند و بغضش به‌آرومی ترکید.

چند لحظه بعد سرش توی سینه‌ی جونمیون فرو رفته بود و پسر بزرگتر مثل یک حامی، آرومش می‌کرد.
" هیش... همین‌جوریشم‌‌ ضعف داری، هیچ می‌دونی قند و فشارت چند بودن؟ بدنت داره تحلیل می‌ره."

سعی کرد صداش رو کنترل کنه تا خشی روش نیفته، تا دل ابرک‌ در حال بارش توی آغوشش بیشتر نشکنه.
"می‌خوای بریم به اتاقش؟"

سر پسر خیلی فورا ازش جدا شد و با تکونش موافقت خودش رو اعلام کرد. لبخند گرمی زد و با گرفتن دست سردش بهش کمک کرد تا بلند بشه‌.

چند ثانیه بعد مقابل اتاق چانیول ایستاده بودن، در رو باز کرد و اجازه داد بکهیون وارد اتاق بشه.
"تنهاتون می‌ذارم خب؟ من این بیرون منتظرم."

پسر کوچک‌تر با چهره‌ای که حالا بشاش‌تر به‌نظر می‌رسید، سر تکون داد و در رو به آرومی بست.

به پاهاش سرعت داد و جایی دورتر از اتاق به دیوار تکیه کرد، کم‌کم پاهاش تاب نیاوردن و روی زمین سقوط کرد، اشک‌هاش حالا بدون هیچ ترسی صورتش رو می‌پوشوندن. بهتر بود قبل از اینکه بهش بگه اون جسم دیگه به هیچ وجه حرف‌هاش رو نمی‌شنوه یه فرصت می‌داد، نه؟

****

صدای زندگی رو می‌شنید، خطوط روی صفحه شکستگی و این یعنی چانیولش زنده بود، نفس می‌کشید، حتی چسب‌های زشت روی چشم‌هاش رو کنده بودن، این نشونه‌ی خوبی بود. احتمالا چانیول قرار بود به زودی بیدار بشه.

Murder In Itaewon Where stories live. Discover now