"نکن."
زیر لب غر زد و اخم کرد، اما فرد مقابلش مصرانه میبوسیدش، پیشونی، چشمهاش و زیر چونهش.صداش رو به حالت زاری در آورد.
"محض رضای خدا بذار بخوابم."صدای خندهی ریزی توی گوشش پیچید و بعد بوسهها ادامه پیدا کردن، حالا علاوه بر صورتش پاهاش داشتن خیس میشدن، پس شریکش رو هم آورده بود...
"تمومش کنید!"
بیشتر نالید اما با مکیده شدن لبهاش، چشمهاش ناخواسته باز شد و با نگاه خمار به صورت مقابلش خیره شد.چشمهاش رو بسته بود و با ولع میبوسیدش، اما اون دوست نداشت چشمهاش رو ببنده، دوست داشت بیشتر نگاهش کنه و حتی چشمهاش میسوخت. حتی دوست نداشت پلک بزنه... دستش رو به آرومی بین موهای خیس و مواجش برد و نوازش کرد.. چشمهای بزرگ مقابلش به آرومی باز شدن و صاحبشون بعد گرفتن یه گاز ریز از لب اون به آرومی ازش جدا شد.
"پس بالاخره بیدار شدی پرتقال؟"
قلبش تیر کشید و حس کرد بدنش خیس عرق شده، دوست داشت بهش بگه بازم بگو، اما زبونش نمیچرخید پس فقط مبهوت بهش خیره شد. دستهای به آرومی زیر بدنش رفتن و بالا کشیدنش، به تاج تخت تکیهش داد و بینیهاشون رو بهم مالید.
تمام وجودش رو تپش قلب پر کرده بود، حس میکرد اون هم صدای قلبش رو میشنوه.
مرد مقابلش با بغل کردن سگ کوچکشون اون رو پایین تخت گذاشت.
"بسه دیگه! به اندازهی کافی خوردیش، بقیهش مال منه!" با حالت تحکمی به سگ گفت و بعد دوباره به اون نگاه کرد."انقدر از بیدار شدنت عصبانی هستی که نمیخوای حرف بزنی پرتقالم؟"
میخواست بگه نه، اما بازهم نتونست و فقط سرش رو به نشونهی مخالفت تکون داد.
"وای خدای من!"
مرد مقابلش با بهت گفت و بعد نگران جلو اومد و صورتش رو با دستهاش قاب گرفت.
"نکنه من قاطی بوسیدنت اشتباهی زبونت رو خوردم هیونم؟"قفسهی سینهش بهخاطر گرمای دستهای روی صورتش با سرعت بالا و پایین میرفت.
"حالا باید چیکار کنیم؟"
با حالت بانمکی گفت و فیگور فکر کردن به خودش گرفت.
بهخاطر چهرهی بانمک شدهش ناخواسته لبخندی روی لبش نشست و بعد خندهش بلندتر شد و چشمهاش خیس."اوه نه! موقع خندیدنت دیدمش! من نخوردمش..."
نفسی از سر آسودگی کشید و دستش رو روی قلبش گذاشت.
"نمیخوای بلند شی بکهیون؟ وافلهامون خشک میشن..."دست پسر کوچکتر رو گرفت و دنبال خودش کشیدش.
بوی خوب و شیرینی توی خونه پیچیده بود و بکهیون غرق تماشای فرد کنارش بود. دوست داشت بهش بگه چقدر صداش قشنگه، چقدر خودش قشنگه و چقدر زندگیشه اما نمیتونست.مردش به سمت آیینهی اتاق بردش و مشغول نوازش موهاش شد، اونقدر محو نگاه اون و حرکت دستهاش لای موهاش بود که حد نداشت....
"پرتقالم، برس مو رو بهم میدی تا خوشگلترت کنم؟"
![](https://img.wattpad.com/cover/249902248-288-k723832.jpg)
YOU ARE READING
Murder In Itaewon
Fanfiction❦𝐒𝐮𝐦𝐦𝐚𝐫𝐲: بیون بکهیون، همسر بازیگر پارک چانیول و طراح مد معروف گذشتهی تلخ و پر از خشونتش رو با مرهم بوسههای مردش فراموش کرده. زندگی قبلی و پر دردش که بیشباهت به یک کابوس نبوده رو پشت سر گذاشته و با قدرت عشق احیا شده؛ اما چی میشه اگه گذش...