[14] don't let go of my hand

238 66 360
                                    

*با لبخند پر از خجالت وارد میشود*

کتک هاتونو بزارید برا بعد،من اومدم😂🤚🏻

آقا من بازم دیر کردم،ولی این چپتر بلند تر از قبلیه... رسما هزار و پونصد کلمه بیشتره...

بخدا کامنت نزارید،ووت ندید حلالتون نمیکنم...
کل چپتر لریه... بعدم از الان میگم، اگر میگید جای بدی تمومش کردم من نبودم،قسمت خبیثم بود...

و اینکه لذت ببرید دیگه... داریم به بگاییا نزدیک میشیم😔💕

~~~~~~~~~

دستش رو لا به لای موهای بلند و فر اون پسر برد و خیلی آروم نوازششون کرد.

_میدونی مادرت... اون خیلی شیرین بود هری... زمزمه وار گفت و هری آروم سرش رو روی رون اون زن تکون داد،ولی اون دست از نوازش کردن موهاش برنداشت و همچنان ادامه داد.

وایولت گوشه تخت نشسته بود و سر هری روی پای راستش بود،هری پاهاش رو جنین وارانه توی شکمش جمع کرده بود تا توی تخت جا بشه و پتو تا زیر آرنجش اومده بود. درحالی که به حرف های اون زن گوش میداد به زمین خیره شده بود و چشم هاش داشتن به آرومی میرفتن...

_کاش میشد یه بار ببینمش. آروم زمزمه کرد و همین باعث شد که وایولت نفسش رو آروم بیرون بده موهای هری رو از روی پیشونیش کنار بزنه.

_شاید نتونی ببینیش،ولی مطمئنم اون مراقبته و دوستت داره. وایولت آروم گفت و دست از نوازش کردن موهای اون پسر برداشت.

_وقتی منو حامله بودو یادته؟ هری آروم پرسید و باعث شد که وایولت بخنده و سرش رو به نشونه تایید تکون بده.

_آره یادمه... اون اول با ذوق بهم زنگ زد و گفت که قراره مامان بشه،پدرت اولش خیلی بد اخلاقی میکرد. اون زن با خنده گفت و در انتهای حرفش صداش به آرومی پایین اومد.

_پس بخاطر این انقدر ازم متنفره... هری تلخ خندید و باعث شد که اون زن دوباره دستی روی موهاش بکشه و لبخند بزنه.

_اون هیچوقت ازت متنفر نبود هری. فقط انقدر توی عزاداری کسی که دوستش داشت غرق شد که دیگه هیچ چیز براش مهم نبود...
وایولت زمزمه وار گفت و هری نفسش رو بیرون فرستاد.

_میشه نری؟ هری با صدای لرزونش گفت و اخم های وایولت درهم رفتن،کمی تکون خورد به اون پسر نگاه کرد.

هری آروم نیم خیز شد و بعد گوشه تخت نشست،پاهاش به زمین خوردن و به زنی که سمت چپش نشسته بود زیر چشمی نگاهی انداخت.

_زود برمیگردم قول میدم،باشه؟ وگرنه من چطوری میتونم از پسری که از نوزادیش بزرگش کردم دور باشم... آروم دستش رو دراز کرد و سپس گونه هری رو با انگشت شصتش نوازش کرد،بعد به جلو خم شد و شقیقه اش رو بوسید.

هری آروم سرش رو روی شونه اون زن گذاشت و وایولت لبخندی زد... اون همیشه براش جای مادری که هیچوقت نداشت رو پر میکرد...

Say something [L.s]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang