[21] young and beautiful

236 50 208
                                    

"وقتی جوان تر و زیبا تر بودم..."

*******

توی آینه به خودش خیره شد و بعد چنگی به موهاش زد تا اونهارو به عقب بفرسته.

بعد از لحظه ای نفس عمیقی گرفت تا بدن بی قرارش رو آرومتر کنه و جلوی اضطراب کمش رو بگیره.

قدمی به عقب برداشت و راهش رو برگردوند تا از توی دستشویی بیرون بره و به سمت پله ها بره...

_پاول اومده؟ سریع بدون اینکه به اون زن نگاه کنه ازش پرسید و قدم هاش رو به سمت پله ها ادامه داد،ناخداگاه مشت هاش رو آروم فشار داد و شروع به پایین رفتن از پله ها کرد.

_بله،بیرون منتظرتونه. اون به آروم گفت و مرد فقط با تکون دادن کتش توی تنش چند قدم باقی مونده تا در رو طی کرد و بعد در خونه رو با ریلکسی باز کرد،انگار نه انگار که احساس بدی حالا داشت سراسر جسمش رو در بر میگرفت...

بدون توجه به هوای سردی که آرومی داشت به بدنش نفوذ میکرد به سمت اون ماشین مشکی رنگ رفت و بعد خودش در رو باز کرد تا زودتر اون تو بشینه...

_صبح بخیر. پاول به آرومی بهش گفت و رابرت فقط بی تفاوت سرش رو تکون داد... در ماشین رو بست و کاملا به پشتی صندلی تکیه داد.

بعد از چند ثانیه کمربندش رو فوری بست و بعد فقط به روبه رو خیره شد تا پاول زودتر حرکت کنه و به راهش ادامه بده.

_هری به موقع به مدرسش رسید؟ صدای رابرت توی ماشینی که توی سکوت غرق شده بود پیچید و بدون اینکه حتی به اون مرد نگاهی بندازه پرسید.

_یه ذره بی حال بود ولی بله... به موقع رسید.
پاول آروم فرمون رو چرخوند و وقتی جمله اش رو به زبون آورد در آخر حرفش شونه هاش رو بالا انداخت و به آرومی بزاق دهنش رو قورت داد.

_چرا؟ صبحانشو تموم نکرد؟ رابرت بلاخره نگاهش رو سمت مردی که در کنارش نشسته بود برگردوند و بعد با اخم کمرنگی ازش پرسید.

_نه،به زور خورد. پاول با لحن ناراحت و آرومی گفت و در حین حرف زدن سرش رو آروم آروم به نشونه ی مخالفت تکون داد.

_دفعه ی بعدی مطمئن شو تمومش کنه... نباید انقدر اشتهاشو از دست بده ممکنه خیلی لاغر بشه. رابرت با صدای آرومی ادامه داد و باعث شد که اینبار پاول سرش رو تکون بده و به آرومی زبونش رو روی لب هاش بکشه تا کمی از حالت خشکی درشون بیاره.

و بعد هر دو فقط به رو به رو خیره شدن تا به مقصد برسن و از ماشین پیاده بشن...

بعد از گذروندن چند پیچ و چند دقیقه اون مرد بلاخره دم در اون خونه ی بزرگ ولی تقریبا قدیمی توقف کرد و رابرت به آرومی نفسی گرفت.

Say something [L.s]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz