🐩chapter 4

1.1K 247 67
                                    

چانیول به ارومی پلک زد. لا به لای پتو نرم پیچیده شده بود و اتاق نور کمی داشت. با اینحال درد شدیدی رو حس میکرد. سر و بازو هاش...عضلاتش گرفته بودن و کبودی های روی بدنش دیده میشد که چند تاشون پانسمان شده بودن. هنوز خوابالود بود و این درد و بانداژ باعث میشد کمی استرس بگیره.

_بیدار شدی؟ باید بری حموم. یا بهتره خودم ساکورا کوچولو رو تمیز کنم..

صدای بکهیون باعث شد سردرد و خوابالودی با گیجی مخلوط بشن و در اخر تمام اتفاقات به مغزش سرازیر بشن. حالا به خاطر میاورد هیون چرا ساکورا صداش کرده و این لقب باعث شد بخواد زیر پتو برگرده و دیگه بیرون نیاد تا زمانی که موهاش به رنگ عادیشون برگرده.
بک جلو امد. دیگه لباس های دیشب تنش نبود. با موهای بلوند نرم و کراپ سفید نازکش دوباره گرم و کوچیک به نظر میرسید. مثل قبل...شاید همه چیز فقط خواب بوده.
ناخن های نسبتا بلند هیون لا به لای موهای چان رفت و پوست سرش رو ناز کرد. این حس خوبی بهش میداد. هیون بهش لبخند زد و صورت پسر کوچولوی خوابالودش رو بغل کرد:

_امروز قراره یه هدیه بهت بدم.

اره احتمالا همه ی اتفاقات دیشب رو خواب دیده. به بدنش نگاه کرد. اما اون کبودی ها...گیج بود و سردرد اجازه نمیداد بیشتر فکر کنه. خیلی ضایه بود اگه سرش رو بهش تکیه میداد تا بیشتر نوازش بشه؟ اون واقعا درد داشت.
بک هم انگار که فهمیده بود یول بعد از مستی دیشب سر درد داره، نوازش وارانه روی گردن و موهاش دست کشید. صورت یول جایی بین سینه و شکم هیون قرار داشت و بهش حس گرم و امنی میداد. تا قبل از اینکه نگاهش به ساعت بیفته.

_ ساعت ۳ ظهره. رافائل...

بوسه نرمی لا به لای موهاش امد:

_وقتی جناب شاهزاده خواب بودن رفتم اوردمش.

هیون با شوخی گفت و باعث شد چان خجالت بکشه و پخش شدن گرما رو توی صورتش حس کنه. این بک رو به خنده انداخت و چانیول اینبار بوسه محکم تری روی صورتش گرفت.
.......

همین چند دقیقه قبل بیدار شده بود با اینحال دوباره احساس خوابالودگی میکرد. همونطور که داخل وان نشسته بود بک بهش غذا داد. حتی نمیذاشت خودش قاشق دستش بگیره و این به یول حس کوچیک بودن میداد. بخار حموم رو گرفته بود و هیون موهای چان رو به نرمی میشست. سکوت بینشون رو دوست داشت. چان حس میکرد میخواد گریه کنه و اراده ای روی احساسات فوران کرده اش نداشت. همه چیز بیش از توانش نرم بود.

_من نمیخواستم نگرانت کنم. رئیسم اخر شب بهم الکل تعارف کرد و من فقط یکم امتحان کردم...

ناخوداگاه زمزمه کرد و بک بهش لبخند زد. خودش صبح زود حموم رفته بود و بیرون از وان نشسته بود تا فقط پسر کوچولوش رو تمیز کنه.
ناخن های بکهیون کف سرش کشیده میشد و شامپو رو روی موهاش پخش میکرد. نگاه چان به کراپش افتاد که بخاطر کمی خیس شدن، نوک سینه اش رو نشون میداد. یول نمیخواست منحرف به نظربیاد و بهش زل بزنه. اما ناخوداگاه گوشه چشمش به اون نقطه صورتی میفتاد.

Hight HeelsWhere stories live. Discover now