🍲chapter 5

996 252 26
                                    

بکهیون مدتی رو دوباره برای مراقبت از پدربزرگش به محله ی چان امده بود. پیرمرد به طرز دلگیری روی ویلچرش نشسته بود و نوه ی جوانش صورتش رو اصلاح میکرد. اون حتی بکهیون رو درست نمیشناخت و گاهی مثل یه بچه ی غرغرو و بهونه گیر میشد با اینحال هیون بخاطر شرایطی که مرد مسن داشت، چندان عصبی نمیشد.

همونطور که برای نهار غذا میپخت به این فکر کرد باید از مامان چانیول یه چیزهایی یاد بگیره. دستپخت بکهیون افتضاح بود. پیش خودش غر زد که فقط یه مرد گنده خوش گذرونه و حتی بلد نیست غذا درست کنه.

_ سوپ من کجاست؟

صدای فریاد اقای بیون باعث شد هیون چشم هاش رو بچرخونه:
_ من نهایتا بتونم برات تخم مرغ ابپز کنم پیرمرد.

و همونطور که زیر لب غر میزد و با اجاق گاز خراب ور میرفت، حس کرد درد شدیدی پشت سرش پیچید. اقای بیون، ویلچر و اخم های چروکش اونجا بودن. بک به کنترل تلوزیون توی دستش نگاه کرد:

_من دارم کار هات رو میکنم و با کنترل میزنی تو سرم؟ همینکارا رو کردی زنت نصف بچه هاش کره ای بودن نصفشون بور و چشم رنگی! اه مامان تا اخرین لحظه تاکید میکرد مامان بزرگ خیانت نکرده و ژن نهفته داشته!

پیرمرد بی توجه یه بار دیگه کنترل رو به کمر بک زد و اخش رو دراورد:
_ من تخم مرغ نمیخوام. ابله به درد نخور برام سوپ مرغ و جنسینگ درست کن.

همون لحظه صدای زنگ زد باعث شد بکهیون برای رد شدن از حصار پیرمرد که هنوز میخواست کتکش بزنه، تقریبا دو تا ظرف رو شکست و سر و صدای زیادی رو درست کرد.
_ هی یول..

با تعجب کنار رفت تا بیاد تو. انتظار نداشت بیخبر بیاد اینجا. پسرش با اون پیراهن سفید و شلوارک جین و موهای تمیز صورتی، شبیه یکی از اون عروسک هایی که درست میکرد به نظر میرسید.

_ مامان گفت یه سر به اقای بیون بزنم و بهش از این شیرینی ها بدم. فکر نمیکردم اینجا ببینمت.

و صورت دوست پسرش رو بوسید. بکهیون با اون لباس های خونگی بامزه شده بود.

_ تو رو خدا رسوند چانیول. این پیرمرد داره منو میکشه.

جمله دوم رو طوری گفت که اقای بیون بشنوه و حرص بخوره. این رفتار های جدیدش چان رو به خنده مینداخت.

_ بیا تو عزیزم. اتفاقا به این فکر میکردم از مامانت بخوام یادم بده غذا درست کنم. اخر عمری از من سوپ پر گوشت میخواد!

_من برات درست میکنم. میتونم..

یول با خجالت گفت و دید که بکهیون تعجب کرد:

_بلدی؟ تو به من گفتی بلد نیستی اشپزی کنی!

غر زد و چان نگاهش رو از صورتش گرفت.
_ خب من خیلی توش خوب نیستم.

Hight HeelsWhere stories live. Discover now