بکهیون بلافاصله بعد از اجراکردن بینقص نقشهای که خیلی یهویی به ذهنش خطور کرده بود، به اتاق مشترکشون پناه برد و سعی کرد تپشهای سریع قلب کوچولوش رو آروم کنه. با یادآوری چهرهی مبهوت آلفا، لبهاش رو بهش فشار داد تا صدای خندهاش به گوش چانیول نرسه و بیشتر از این حرصش رو در نیاره.
از زمانی که توی بغل آلفا جا گرفته بود، فهمیده بود که تحریک شده و پنهانی برای مرد مهربونش دل سوزونده بود. میدونست که بهخاطر فرستادن اون عکسها آلفاش مجبور شده چند ساعت با وجود دردی که داشته اون محیط مزخرف رو تحمل کنه و بعد با کلی استرس خودش رو به خونه برسونه.
البته که دلسوزیش دوام چندانی نداشت و با یادآوری سورپرایز نازنینی که نابود شده بود، غصههایی که برای آلفاش خورده بود در برابر غصهی خودش رنگ باختن. هر چقدر هم چانیول میگفت که بعد از دیدن سورپرایزش خوشحاله و کلی شوکه شده، باز هم دل امگا قرار نبود باهاش صاف بشه و با به یاد آوردن اتفاق دو هفتهی پیش، نیشخند شروری روی لبهاش شکل گرفته بود.آلفای مهربونش، فقط بهخاطر یه سرگیجهی چند ثانیهای، جوری داد و بیداد راه انداخته بود که انگار امگاش مرتکب قتل شده. چانیول از حجم استرس و کاری که بکهیون انجام میداد باخبر نبود و همین باعث شده بود بهخاطر بیتوجهبودن به سلامتیش باهاش دعوا و بعد هم قهر کنه.
البته دلیل دلخوری بکهیون فقط این نبود. آلفای قدبلند تصمیم گرفته بود تنبیهش کنه و با وجود اینکه فرومونهای خوشبوی بکهیون رسما تمام خونه رو برداشته بود، به نیاز جنسی امگاش بیتوجهی کرده بود تا از این به بعد بیشتر مراقب سلامتیش باشه.
و حالا هم نقاش کوچولوش قرار بود تلافی کنه و بیتوجهیش رو به بهترین نحو جبران کنه.بعد از بستن در اتاق، به سمت تخت دونفرهشون رفت و بدن خستهش رو روش رها کرد. کش و قوسی به بدنش داد و گوشیش رو از زیر بالشتش بیرون آورد. دستش رو چند ثانیهای روی دکمهی کناریش نگه داشت و منتظر موند تا صفحهش بالا بیاد.
و چند ثانیه بعد، وقتی عکس دونفرهی قشنگی که با آلفاش گرفته بود روی صفحهی گوشیش ظاهر شد، سیل پیامها و نوتیفهایی بود که پسزمینهی گوشیش رو میپوشوند."۱۵ تماس بیپاسخ از یولیِ من"
تعداد اساماسهایی که چانیول براش فرستاده بود اونقدر زیاد بود که تا چند ثانیه گوشی توی دستش میلرزید.
وارد پیامها شد نگاهی بهشون انداخت."عزیزم... چرا گوشت رو خاموش کردی؟"
"شاتهات رو تزری کن من زود میام پیشت."
"چرا تلفم خونه رو جوای نمیدی؟"
"دارم دیوونه میشم، خواهش میکنم جواب بده بکهیون!"
تعداد پیامها خیلی زیاد بود از غلطهای تایپی توشون میشد فهمید که با عجله و شاید استرس نوشته شده بودن.
YOU ARE READING
Saving You In Colors
Fanfiction❈Saving You In Colors ❈Genre: Omegavers, Romance, Smut ❈Couple: Chanbaek ❈Writer: HellishGirl شاید ۸ ماه زمان کافیای برای شناخت یک نفر به نظر نرسه، اما بکهیون ادعا میکرد که تمام زوایای آلفای مهربونش رو میشناسه و شاید همین باعث شد که بخواد برای تو...