~Part 6~

1.5K 381 241
                                    

چند دقیقه‌ای بود که از خواب کوتاهش بیدار شده بود اما هنوز هم برای بلندشدن از جاش خسته بود. علاوه بر ملحفه‌ی سفیدرنگی که قبل از خواب روی خودش انداخته بود، پتوی نسبتا کلفتی بدنش رو کاملا پوشونده بود و ناخودآگاه از توجه آلفاش لبخندی روی لب‌هاش شکل گرفت.
فضای اتاق تاریک بود و تنها باریکه‌ی نوری که از زیر در میومد فقط کمی از تاریکی اتاق کم می‌کرد.
پتوی کلفتی که چانیول براش آورده بود رو کنار زد و درحالی‌که تلاش می‌کرد بدن لختش رو با ملحفه‌ی نازکی که روش انداخته بود بپوشونه، روی تخت نشست.
نمی‌فهمید این حجم از خستگی دقیقا از کجا نشات می‌گیره. اون قبل از برگشتن چانیول حدود سه ساعت خوابیده بود. حتی الان هم یه چرت کوتاه و نسبتا خوب داشت ولی باز هم حس می‌کرد هر لحظه ممکنه چشم‌هاش روی هم بیفتن و دوباره خوابش ببره.

چند باری با یکی از دست‌هاش از لپ‌های کبود و دردناکش نیشگون گرفت تا شاید این خواب مزخرف از سرش بپره و به نظر می‌رسید راهکارش نسبتا موثر بوده. به بدنش کش‌وقوسی داد و خواست از روی تخت بلند شه و به سمت در اتاق بره که صفحه‌ی روشن گوشیش توجهش رو جلب کرد.

"دو پیام از کیونگسو"
گوشیش رو از روی میز کنار تخت برداشت و بعد از واردکردن رمزش، وارد چتش با کیونگسو شد.

"بکهیون؟..."

"فقط خواستم بگم که ریدی با این آلفا انتخاب‌کردنت!"

چند ثانیه‌ای طول کشید تا معنی کلماتی که روی صفحه‌ی گوشیش خودنمایی می‌کردن رو به طور دقیق درک کنه.
الان کیونگسو به آلفای عزیز و دوست‌داشتنیش توهین کرده بود؟! دوستش مطمئناً از حساسیتی که روی آلفاش داشت باخبر بود و با این حال باز هم به خودش اجازه داده بود که بهش توهین کنه.
با خشمی که خیلی ناگهانی توی رگ‌هاش ریشه دوونده بود دست به تایپ شد.

"الان دقیقا چی گفتی؟"
دنبال کلمات توهین‌آمیزتری می‌گشت اما انگار مغزش هنوز هم خواب بود. شاید هم شوک این پیام به قدری براش زیاد بود که کلمات رو پیدا نمی‌کرد؟ نمی‌دونست.
عصبانیتش به همون سرعتی که اومده بود، از بین رفت و ناامیدی عمیقی جاش رو گرفت. کیونگسو تنها دوست صمیمیش بود... حتی تصور تموم‌کردن رابطه‌ی دوستیش با اون بتای چشم‌درشت اشکش رو در می‌آورد. به نفع کیونگسو بود که عذرخواهی کنه. اون موقع شاید می‌تونست از حرف زشتش چشم‌پوشی کنه.

گوشیش رو بدون اینکه پیام دیگه‌ای بفرسته قفل کرد و گوشه‌ای انداخت. افکارش دوباره درهم شده بودن و حس می‌کرد از هجوم اون حجم از فکر منفی به مغزش سردرد گرفته. بین تمام اون افکار منفی‌، یه احتمال وجود داشت که قلبش رو گرم می‌کرد.
دوست بتاش درست مثل خودش بد مست بود و زمانی که مست می‌کرد دیگه هیچ اختیاری از خودش نداشت. پس ممکن بود حین مستی این پیام رو براش ارسال کرده باشه؟
اما همیشه این‌طور می‌گفتن که آدم‌ها حین مستی واقعا صادقن... پس کیونگسو از چانیول متنفر بود؟ اما چرا؟!
شاید هم تنفر نبود و فقط حسودی می‌کرد. این احتمال منطقی‌تری بود، به‌هر‌حال کیونگسو بتا بود و احتمال اینکه روزی بتونه آلفایی با جذابیت‌های آلفای خودش پیدا کنه خیلی کم و حتی نزدیک به صفر بود.

Saving You In ColorsWhere stories live. Discover now