part 4

1K 209 86
                                    

دمنوش آرامبخشی درست کرد..
ساعت ها بود به غم و غصه های رئیسش گوش داده بود...
فنجونِ توی دستش رو که گرمارو به پوست سردش منتقل میکرد فشرد و از آشپزخونه ی نقلی و جمع و جورش بیرون رفت..
سمت کاناپه رفت...
جونگکوک دراز کشیده بود و ساعدش رو روی چشماش گذاشته بود...
تهیونگ دمنوش رو روی میز گذاشت و خودش پایین کاناپه دو زانو روی زمین نشست...
صداش رو خفه کرد و آروم و از ته گلوش گفت..

_اینکه کسایی که بهشون به شدت اعتماد داشتید و حالا بهتون پشت کردن دردناکه....اینکه فقط ۲۰ سالتون بودو شرکت رو تاسیس کردید حالا بعد ۱۰،۱۱ سال و درست موقع اوجش تخریب شد..دردناکه...و اینکه پا سوز اختلافات پدرتون شدید هم دردناکه..اما برای احساس شکست کردن زود نیست؟...واژه ی ورشکستگی...نهایتش به شکست ختم میشه اما...اما به نظر من میشه از جنبه ی دیگه ای هم بهش نگاه کرد...مثلا شروع دوباره!..

در مقابل حرف های امیدبخش پسر این فقط سینه ی مرد بود که برای نفس کشیدن بالا و پایین میشد..

_صدای منو میشنوید جناب جئون؟..خوابتون برده؟؟..براتون دمنوش درست کردم!..میتونه آرومتون کنه!

هیچ صدایی از حنجره ی خسته و گرفته ی جونگکوک ارتعاش پیدا نمیکرد...
دستاش رو زیر چونش گذاشت و به صورت رنگ‌روشن جونگکوک خیره شد...
به لبایی که ترک برداشته بود..
نمیدونست رئیسش به خوبی حرف هاشو توی مغزش حلاجی میکرد..
ساعدش رو برداشت و با چشمای روشن پسری که خیره بهش مونده بود روبرو شد...
تهیونگ سریع خودش رو جمع کرد..
از جاش بلند شد..

_دمنوشتون سرد نشه...

جونگکوک خوبی های بی دریغ کارمندش رو به یاد میاورد..

_ممنونم...کیم تهیونگ!

تهیونگ سری تکون داد و سمت اتاقش حرکت کرد..





بومش رو تنظیم کرد که چراغی توی مغزش روشن شد...
ریز ریز دوید

_یونگی هیونگ یونگی هیوووونگ!

دمنوش پرید توی گلوش و شروع کرد به سرفه کردن...

_ک...کیی؟

تهیونگ لبخند بزرگی زد

_یونگی هیونگ...وکیله...توی کارش ماهره و پرونده های کلان رو اوکی کرده..

جونگکوک دمنوشش رو روی میز گذاشت و پشت سرهم پلکی زد..

_و..وکیله؟کی کی هیونگت؟؟

سریع گوشیش رو از توی جیب شلوارش درآورد و با هیجان شماره یونگی رو گرفت

_یونگی هیونگم بهش میگم بیاد اینجا..

جونگکوک به سرعت از جاش کنده شد و رفت پیش‌تهیونگ.

_زنگ بزن...زنگ بزن بگو زود بیاد..

تهیونگ تماس رو روی اسپیکر گذاشت..
طولی نکشید که هیونگش با صدایی رساش حرف زد

<<Holy love>>Where stories live. Discover now