part 18.

745 141 86
                                    

ظرف خالی از رامیون تندش رو کمی به جلو هل داد..به صندلی تکیه زد و نفس عمیقی کشید...

جونگکوک سرش پایین بود و رامیونش رو میخورد..
غذا خوردن با رئیس سابقش اونم زیر چادر های نارنجی رنگ توی پیاده رو ها و تحمل هوای سرد براش جالب بود..

به مرد روبروش نگاه میکرد..
جونگکوک وزن سنگین نگاه تهیونگ رو روی خودش به راحتی حس میکرد..
ولی جرعت سر بلند کردن و روبرو شدن با چشم های خوش رنگش رو نداشت....
چابستیکش رو بین حجم نسبتا کمی از رشته های رامیون تاب داد و پشت سرهم پلک زد..

_چرا زل زدی بهم؟..

تکون خوردن پسر و برداشته شدن نگاهش رو به ملایمت حس کرد..

_هیچی...فقط خواستم بگم....جیمین هیونگ منتظرمه..

بلاخره جرعت سربلند کردن رو پیدا کرد لیوان کوچک و شیشه ای روی میز رو از سوجو پر کرد..

_الان..میخوای بگی که باید بری؟

دستش رو روی جفت زانوهاش گذاشت و بیرون رو دید زد..

_شاید همین منظورو دارم..

به سرعت سوجو رو سر کشید و صورتش رو در برابر سوزش جالب اون جمع کرد..
از جاش بلند شد..

_بلندشو بریم پسر!..

تهیونگ به سر تا پای جونگکوک نگاه کرد

_مستی؟..

جونگکوک سری به نشونه ی "نه" تکون داد و از پشت میز کنار رفت..

_بریم خونه...

از روی صندلی بلند شد و دستش رو سمت کیف پولش برد..

_برید بیرون‌‌‌...من حساب میکنم و میام..

هوای تازه رو بلعید و دستش رو توی جیب شلوار کتون مشکی رنگش فرو کرد و بیرون رفت...

به اطرافش چشم دوخته بود و رهگذر هارو یکی بعد از دیگری نگاه میکرد..
سرش رو سمت آسمون گرفت و به ماه ای که رو به کامل شدن بود زل زد..

_شاهدی دیگه نه؟..آخرشم نفهمیدم خونه و زندگیم چیشد..

صدای پسر گوشش رو پر کرد

_قرار شد بهش فکر نکنی...بریم!

راه افتاد و سمت خونه ی جیمین قدم برداشت..
پشت سرش راه افتاد و دستش رو لا به لای حجم بهم ریخته ای از موهاش برد..
زمزمه وار و توی دل خودش جواب تهیونگ رو داد

_کاش همونجوری بود که تو میگی!..

جفت نزدیکترین ایستگاه اتوبوس ایستاد..سخت اسمش رو صدا زد

_جونگکوک...لطفا با اولین اتوبوس برگرد
خونه..استراحت کن!

تایی به ابروش داد و سرجاش میخ شد..

_خونه؟..باهات میام پیش جیمین..

تهیونگ نفسش رو فوت کرد بیرون و به زمان اولین اتوبوسی که درج شده بود نگاه کرد..

<<Holy love>>Where stories live. Discover now