*part 7*

6.3K 915 664
                                    

ولی با صحنه ای که دید، چشم هاش اندازه ته نعلبکی گشاد شدن.

چندثانیه طول کشید تا بتونه چیزی که میبینه رو تحلیل کنه.

جیمین نیشش تا بناگوش باز بود و چشم هاش هلالی شده بودن. و با شیطنت داشت میخندید و...
اوه فاک اون روی بدن جونگکوک خم شده بود و صورت هاشون چند سانتی متر بیشتر باهم فاصله نداشتن . جونگکوک لبخند عمیقی روی صورتش داشت و چشم هاش رو بسته بود . انگار داشت خجالت‌میکشید؟!

تهیونگ خشکش زده بود و اخم هاش رو تو هم کشید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تهیونگ خشکش زده بود و اخم هاش رو تو هم کشید.
این دوتا دقیقا داشتن چه غلطی میکردن؟؟
اونم درست توی خونه تهیونگ و اتاق روبروی خودش؟!!

نمیخواست بیشتر از این بهش فکر کنه برای همین بدون فکر در رو با شدت باز کرد که از پشت به دیوار کوبیده شد . جیمین با خنده از توی صورت جونگکوک کنار رفت و رو تخت نشست .

برگشت و به تهیونگ‌ نگاه کرد :

▪︎چیزی شده هیونگ؟!

جونگکوک خشکش زده بود و با تحلیل موقعیتش گونه هاش گل انداخته بودن و با خجالت سرش رو انداخته بود پایین . تهیونگ یه نگاه به جونگکوک کرد که سرش پایین بود و موهاش توی صورتش ریخته بود و نگاه عصبانی و پر اخمش رو به جیمین داد:

+بیا بیرون کارت دارم

▪︎باشه حالا چرا میزنی ؟!

دیوانه ای زیر لب گفت و بلند شد.

▪︎الان میام جونگکوک

بیرون رفت و روبه روی تهیونگ‌ وایساد . جیمین واقعا نمیدونست چرا از صبح هنوز داداشش ازش عصبانیه. برای همین با تعجب پرسید:

▪︎هیونگ چی شده ؟

+دوست پسرت رو اوردی تو‌ خونه من جیمین؟ این کثافت کاریا رو تو خونه من میکنید؟

▪︎وات د فاک هیونگ ... اون دوست پسرم نیست ما فقط داشتیم شوخی میکردیم همین.

بعد با چهره ی شیطونی گفت :

▪︎اصلا اگرم دوست‌ پسرم بود ... چی میشد مگه؟!ز خدامم‌ باید باشه اون خیلی دافه هیونگ.

+ بسه جیمین ...حالمو بهم زدی.. از این شوخی های بی جا هم نکنید ... خونه رو هم رو سرتون نزارید من دارم کار میکنم

Your eyes tell || VK || CompletedWhere stories live. Discover now