می دونست احتمالا داشتم چیزی رو ازش مخفی میکردم. اما خب ترجیح میدادم بمیرم تا اینکه بهش بگم توی اون وضع با یک مرد غریبه دیده بودمش. خیلی خجالت آور بود و ترجیح میدادم حرفی ازش نزنم.
گلومو صاف کردم و سرمو به سمت دیگه ای چرخوندم. "من حرفی برای زدن ندارم"
بنظر میرسید از جوابی که بهش دادم راضی نشده بود اما خب بازم من قرار نیست بهش بگم چی دیده بودم.
" داری دروغ میگی. میدونم داری یه چیزیو مخفی میکنی چون حتی بهم نگاهم نمیکنی"
نگاهمو به سمتش برگردوندم و ابرویی بالا دادم تا بهش ثابت کنم داشت اشتباه می کرد. میتونم بهش نگاه کنم!
" چرا اینجایی الان؟" با لحن خشکم ازش پرسیدم.
" همونطور که دو دقیقه پیش بهت گفتم باید باهم حرف بزنیم"
" من نمیخوام باهات حرف بزنم" انگشتمو به سمتش گرفتم و روی ترقوش زدم و باعث شدم اخم کنه.
" چرا اونوقت؟"
" چون که تو .." شت! تقریبا نزدیک بود از دهنم بپره و همه چیزو لو بدم. نزدیک بودا. چشمام گرد شدند و لبامو محکم روی هم فشردم. " هیچکاری نکردی و الانم .. چقد گرمهه"
"گرمه؟" فهمید که به جاده خاکی زدم و داشتم میپیچوندمش. بهم خندید.
" وقتی مستم انقدر باهام حرف نزن حتی خودمم نمیفهمم چی دارم میگم" داشتم داد میزدم اما اون انگار خوشش اومده بود.
داشت میخندید و دستشو جلوی دهنش گرفت تا جلوی خندیدنشو بگیره.
بهش چشم غره رفتم. " انقد به من نخند"فکر نکنم تهدیدم روش جواب داده باشه چون به زل زدنش بهم که انگار یه دلقک دیده بود ادامه داد. آهی کشیدم و سرمو روی صندلی چرم ماشین تکیه دادم.
" تموم شد؟" با لحن عصبیم ازش پرسیدم.
لبخندی بهم زد. " خیلی خنده داری . tu me fais rire"
(ت: منو میخندونی)به فرانسوی گفت و چشم غره ای به لهجهی خوبی که داشت رفتم. همیشه توی یاد گرفتن زبونای جدید خوب بود و تعجبی نداشت لهجش انقدر خوب باشه. تا جایی که یادم میاد به پنج زبان مسلط بود. ژاپنی. کره ای. تایلندی. انگلیسی و فرانسوی.
" الان این چی بود گفتی؟ نکنه فحش دادی؟ قبلا هم بهت گفته بودم فرانسوی بلند نیستم!"
به جرات میتونم بگم تنها کسی بود که توی زندگیم دیده بودم که ازم نمی ترسید. میتونستم زندگیشو به باد بدم، با این حال اینجا نشسته و داره با لبخندی که به خودش مغرور بود منو مسخره می کرد. میخواستم از دستش عصبی باشم اما نمیتونستم. دلم براش تنگ شده بود. فکر میکردم میتونستم زندگی بدون اونو تحمل کنم اما الان میفهمم اشتباه میکردم. بهش توی زندگیم نیاز داشتم.
![](https://img.wattpad.com/cover/302205793-288-k253916.jpg)
YOU ARE READING
Homophobix | JL
Fanfictionبودن مدل جذاب و مطرح کره جنوبی و داشتن اکیپی با دوست های خوب، جنی کیم ابدا دوست نداره زندگیش تغییری به خودش ببینه. جنی کیم مهمونی مخصوصی برای عروسی یکی از دوست هاش ترتیب داده و دوست داره همه چیز کاملا بی نقص پیش بره. خلاصه اینکه مطمعن شده بود همه چی...