twenty-first

314 70 21
                                    

"خوشحالم اینکارو انجام دادیم"
ایرین گفت و خمیازه ای کشید.

کل روزو توی آپارتمانی که ایرین با سوهو شریک شده بود گذرونده بودم. از دیدنش که بنظر خوب می‌رسید و زندگی خوبی داشت خوشحال بودم. سوهو یه جنتلمن واقعی بود که ازش خوب مراقبت می‌کرد. گاهی وقتا با خودم فکر میکنم که منم قراره کسی رو پیدا کنم که دوستش داشته باشم و کل روز هامو باهاش بگذرونم؟
برام سخته که به آدم ها اعتماد کنم اما دارم روش کار میکنم. دوست دارم روزی مادر خوبی باشم و رابطه سالمی داشته باشم.

" همیشه از دیدنت خوشحال میشیم جنی"
سوهو درحالی که داشت ظرفارو میشست با لبخند روی لب بهم گفت.

" خب چه خبرا؟" ایرین ازم پرسید و بشقابمو برداشت و توی سینک گذاشت.

چهار ماه از برگشتم از وگاس گذشته بود و ماه آخر سخت ترین ماهی بود که گذرونده بودم. بیشتر از حد معمول از خودم کار کشیده بودم چون نیاز داشتم که ذهنمو مشغول نگه دارم. منیجرم ازم خواست تا به خودم استراحت بدم اما پیشنهادشو رد کردم. حتی الان هم برنامه‌ی کاریم برای هفته آینده پره. نیاز داشتم تا خودمو مشغول نگه دارم تا از حس بدی که داشتم کم کنم.

فردای روزی که از وگاس برگشته بودیم لیسا رفته بود پاریس تا خودشو به هفته فشن پاریس برسونه. بنظر می رسید لیسا بیشتر از من میخواست خودش رو ازم دور نگه داره. میخواستم فردای اون شب برای خداحافظی سری بهش بزنم اما دیر شده بود و به پروازش دیر رسیده بودم.

دلم براش تنگ شده.

" این روزا سرم گرمه کاره" گفتم و باعث شدم ایرین نگاهی از روی ناامیدی بهم بندازه. "سرمو گرم نگه میداره، کارمو دوست دارم." گفتم و امیدوار بودم دوباره اون نگاه قضاوت گرشو بهم تحویل نده.

" برای سلامتیت خوب نیست باید یکم استراحت کنی"

" نیازی به استراحت ندارم"

ایرین دست هاشو به سینش تکیه داد و ابرویی بالا داد. " بچ‌‌ مشخصه که این روزا حالت خوب نیست. از وقتی که از وگاس برگشتی همش کار کار کار. میدونم کاری که انجام میدی برات خیلی مهمه اما جنی یادت نره این وسط سلامتیت مهم تره. باید به خودت آسون بگیری و از زندگیت لذت ببری. باید حرفه شغلیتو از زندگی شخصیت جدا کنی. خودت که خوب میدونی این حرفارو به خاطر خودت میزنم هم؟"

نگاهمو پایین انداخته بودم. حق با اون بود. چند هفته اخیر خودمو از همه دور کرده بودم. نمیدونم چرا اما این مدت عصبی تر از همیشه بودم.

" قبلنا بیشتر از این لبخند میزدی" سوهو با لبخند خجالت زدش بهم گفت و کنار ایرین نشست.

Homophobix | JLWhere stories live. Discover now