part 5

40 3 0
                                    

پارک : ایجا چیکار میکنید
جونگ کوک : داشتیم حرف می‌زدیم کی اومدید
پارک : همین الان بریم چیزی بخورم گشنمه
هر سه وارد آشپزخونه شدن
آقای پارک همه میز آنالیز کرد جونگ کوکیو که بغل لیسا نشستو.
پارک : جونگ کوک بیا اینجا پیش ایو من اونجا می‌شینم
مثلا خواست لطف کنه یا از قصد بود
جونگ کوک مجبور شد بره پیش ایو بشینه لیسا از اینکه اون پیرمرد کنارش نشسته بود معذب شده بود 
جیمین متوجه این شد دست لیسا رو کشید تا بلند شه خودشم بلند شد کنار پارک نشست
جیمین : آقای پارک چقد دلمون براتون تنگ شده بود
بهتون سری عادت  میکنم  انگار
آقای پارک توجهی به حرف جیمین نکرد
به طرف دخترش : عزیزم چیزی نیاز نداری اتاقت خوبه
ایو : اره خیلی خوبه
پارک : واسه هردوتاتون کوچیک نیست
همه گیج شدن نفهمیدم واسه هردوتا
ایو : اتاق منو جونگ کوک جداس
پارک : واسه چی نرفتی پیش نامزدت شام خوردی وسایلتو ببر توی اتاقش اینجوری بهتره
لیسا که داشت از عصبانیت دیوونه میشد نمیدونست چیکار کنه
شام تموم کردن
لیسا : من ظرفارو می‌شورم جین
جین : باشه پس ما میریم
لیسا سری تکون داد مشغول جم کردن ظرفا شد
جیمین : منو تیهونگ هم کمکت میکنیم
تیهونگ : من چرا
لیسا : مشکلی نیست تهیونگ میتونی بری
جیمین : بیا سری تمومش کنیم بریم بدو آنقدر هم غر نزن
جیمین تیهونگ ظرفارو جم کردن دادن لیسا شستشون
جیمین : خوب تموم شد
لیسا : من میرم وسایلمو جم کنم
تیهونگ : چی چرا
جیمین : نشنیدی پیرمرد چی گفت ایو میخواد بره پیش کوک
تیهونگ : خوب چرا لیسا نره تو اتاق الان ایو
جیمین : خنگول پارک عوضیو میخوای بیاری اتاق خودت
تیهونگ : نه چرا اتاق من
جیمین : پس چرت نگو لیسا فعلا بیا بریم بشینیم
لیسا : برم اونجا بیشتر ناراحت میشم الان خوبم میرم هتل تا خونه پیدا کنم مشکلی نیست بلاخره باید این اتفاق می‌افتاد
تیهونگ : بیا بریم بشینیم بعد وسایلاتو با هم جم میکنیم
لیسا سری به معنی تایید تکون داد دنبالشون رفت روی مبل بغل جیمین نشست
ایو جونگ کوک پیش هم بودن حتی اگه این ازدواج اجباری بود بازم ازدواج بود نمیتونست زندگی بقیو خراب کنه زندگی خودش گند خورده بود تو افکارش غرق شده بود
پارک : خوب من فقط یه هفته میتونم بمونم تو این یه هفته مراسم ازدواج میگیریم
جونگ کوک : یکم سری نیست
پارک : می‌خوام برگردم لس آنجلس شاید تا سال دیگه نتونم بیام واسه همین سری تموم شه بهتره
شوگا : حتما خیلی خسته این بریم بخوابیم
لیسا بلند شد تا وسایلاشو از اتاق جمع کنه
وقتی لیسا رفت
پارک : این دختر کجا میمونه اینجا که اتاقش خیلی کمه
همه به هم نگاه میکردن نمی‌دونستم چی بگن
شوگا : پیش من میمونه
جونگ کوک چشاش دو تا شد چی می‌گفت پیش یونگی میموند
مجبور بود دیگه اتاقی نبود
پارک : خوب اتاق من کجاست
ایو : بیاین من میبرمتون
هردوشون رفتن
جونگ کوک : این چی بود گفتی
شوگا : چیزی نمیگفتم تا فردا به هم نگاه میکردین
جیمین : لیسا میخواد بره
کوکی : کجا
جیمین : میخوای چیکار کنی گند زدی به همه چی
جونگ کوک : من یا شماها میدونستین قراره این اتفاق بیوفته هیچی بهم نگفتین
یونگی : الان این مهم نیست نمیتونی بزاری بره نمیتونه گرگشو کنترل کنه بیرون واسش خطرناکه اینو میفهمی
جونگ کوک : میگی چیکار کنم بزارم بیاد پیش تو
جین : مواظب حرف زدنت باش کوک
یونگی : راه دیگه ای هم هست
ایو وارد اتاق شد
لیسا  وسایلو جمع کردن بود
ایو : چه همه چیز میز داری
لیسا : این کمد مال جونگ کوکه این یکی خالیه میتونی بزاریشون اونجا
ایو : جالبه راحت باهام حرف میزنی من جات بودم آدم رو به روم میکشتم
لیسا : ولی من مثل تو نیستم
از اتاق خارج شد رفت پایین سالن باز اینا به هم افتاده بودن
لیسا : باز چه خبره
جونگ کوک : نمیزارم بری
لیسا : میخوای چیکار کنی
جونگ کوک : نمیتونی بری
لیسا : میخوای چیکار کنی زندونیم کنی
جیمین : این یه هفته رو اتاق یونگی بمون بعد برو تو اون اتاق
لیسا : نمیتونم اینجا بمونم حالم بده
یونگی : فقط همین امشب چمدونتو میبرم
جیمین : مگه نگفتی آرومی حالت خوبه
لیسا : الان ازم همچین توقعی داری نیستم خوب نیستن دارم اتیش میگیرم دوباره چیزی که ماله منه رو ازم دارن میگیرن
جیمین : میخوای یکم حرف بزنیم الان تنهاییم
لیسا : جیمینا یادته شبی که نجاتم دادی نمی‌دونستم این بلاها سرم میاد وگرنه همون لحضه می‌دویدیم به دور ترین نقطه جهان
جیمین : پشیمونی منم پشیمونم شرطتو نباید قبول میکردم
لیسا : هوم پشیمونم خیلی. نوشیدنی داریم
جیمین : فک کنم پیش یونگی داریم اخرین باری که خوردی کی بود
لیسا : مهمونی
جیمین : پاشو بریم اتاق یونگی هیونگ
لیسا : جونگ کوک کجا رفت
جیمین : نمی‌دونم ولش پاشو بریم
لیسا رو بلند کرد تا  اتاق یونگی  بردش
جیمین : اینجا بشین
نشست روی تخت طبق معمول دوباره شوگا توی بالکن بود
در بالکن باز کرد
جیمین : اینجایی
شوگا: اینجا چیکار میکنی
جیمین : لیسا رو آوردم نوشیدنی توی اتاق داری
شوگا : میخوای چیکار
جیمین : من نمیخوام لیسا میخواد زده به سرش
توی بالکن یه یخچال بزرگ بود از توی اون یه شیشه برداشت
جیمین : این اینجا چیکار می‌کنه
شوگا : لازم میشه بعضی وقتا
از بالکن اومدن بیرون
رفت جلو لیسا روی زمین نشست
شوگا : خوبی
لیسا : هوم عالیم
جیمین : منم می‌خوام
شوگا : به درد تو نمیخوره برو اونور
جیمین : برو بابا
شیشه رو از دستش گرفت
.
لیسا حتی یه پیک هم بخوره مست میشه
شوگا : این چرا خوابش برد
جیمین : من نمی‌دونم شاید مدلشه میخوری بازم
شوگا : نه من کجا بخوابم
جیمین : یه هفته دووم بیار اتاق خالی میشه می‌ره اونجا
صدای در اومد
جیمین : ساعت چنده کیه
شوگا : نمی‌دونم
پاشد تا ببینه پشت در کیه
درو باز کرد
یه لحظه ترسید درسته از مرد پشت در میترسید
پارک : ببخشید این وقت شب اومدم اومدم یکم حرف بزنیم تنهایی
شوگا : نه جیمین اینجاست و لیسا
درو کامل باز کرد
پارک : فک کردم تنهایی
جیمین : اتفاقی افتاده
پارک : نه فقط چند سالی شده حرف نزدیم
شوگا : فردا میتونیم حرف بزنیم الان نمیشه
آون پیرمرد از اتاق خارج شد ولی انگار ترس یونگی کم نشد

blood Lovers.2Where stories live. Discover now