.3

62 26 38
                                    

همونطور که یه تیکه نون تست رو بین لباش گرفته بود ، سعی میکرد با پشت هم بالا پایین پریدن شلوارش رو کامل بپوشه.

با برخورد پاش به میز اتاق تعادلش رو از دست داد و محکم زمین خورد .

فاککککک
چشماشو از درد بست.
دو تقه نسبتا محکم به در اتاق خورد ؛
آقا حالتون خوبه ؟! اتقافی افتاده؟ میتونم بیام تو ؟ 

دستاش رو ستون بدنش کرد و نیم خیز نشست و با سرفه کوتاهی صداش رو صاف کرد ؛
اهم .....خوبم جوزف . چیزی نشده !

با دست دیگش مشغول ماساژ دادن کمرش شد.
(بوت و کمر نازنیم به فاک رفت هق)

_آقا ولی صدا از اتاق شما اومد مطمئنید که اتفاقی نیوفتاده ؟

با گرفتن لبه تخت سعی کرد بلند شه ؛
آره آره خو...

ولی اون حواسش نبود که شلوارش رو هنوز کامل نپوشیده و دوباره زمین خورد و هم زمان ملافه تخت رو جوری کشید که ظرف پاپ کورنی که  رو دیشب برای فیلم دیدن آورده بود و تموم لباسای روی تخت روی سرش بریزه !

ولی قبل از اینکه بتونه شرایط رو درک کنه در اتاقش با شدت باز شد.
..

..
*ده دقیقه بعد*

معذب تو ماشین نشسته بود و با انگشتاش بازی می‌کرد.
_آقا معذرت میخوام ولی من فقط نگران شدم که اتفاقی افتاده باشه..

با به یاد آوردن صحنه ی چند دقیقه قبل صورتش بیشتر از قبل از حرص و خجالت قرمز شد ..
.

*ده دقیقه قبل ؟*

هنوز شرایط رو درک نکرده بود که در اتاق با شدت باز شد .
با گیجی سرش رو بالا آورد و به جوزف نگاه کرد.

ابروهاشو بالا برد ؛
یاااا چیشده ؟؟ مگه نگفتم نمیخواد بیای داخل ..

_کمک میخواید آقا؟
و اشاره کوتاهی به یونگی کرد.

کمک ؟... سرشو پایین آورد و به وضع خودش نگاه کرد . چشاش به درشت ترین حالت ممکن در اومد و جیغ کشید ؛
برو بیرووووووووووووون !!!!!!!!!!!
.
.
.
تند تند سرشو به چپ و راست تکون داد و زیر لب شروع کرد به غر زدن .

نگاهی به ساعت ماشین انداخت و چیزی که بدتر میتونست باز گند بزنه به روزش ؛
ساعت ...درسته دیگه نه ؟

جوزف آروم خندید و سرش رو تکون داد .
دیرم شددددد
بعد از چند دقیقه جوزف جلوی در مدرسه نگه‌داشت.

یونگی به سرعت در ماشین رو باز کرد و بعد از گفتن (ممنون) سریع سمت ساختمون مدرسه شروع کرد به دوییدن .

شلوغ بودن راهرو مدرسه موضوع زیاد جالبی نبود ...
با رسیدن به کلاس تونست تهیونگ رو ببینه که به دیوار تکیه داده و مثل همیشه سرش تو گوشیه.

𝙼𝚒𝚗𝚝 𝚌𝚊𝚗𝚍𝚢 "آب نبات نعناع"Where stories live. Discover now