P.4 (leave me alone!)

3.9K 521 29
                                    


وقتی از قرار برگشتن جونگ کوک خسته ولی خواهرش خوشحال بود.

=مامانننن حدس بزن چی شده! من جفتمو پیدا کردم!

مامانشون با تعجب به اون دوتا نگاه کرد

£این عالیه دخترم...اون کیه؟

جونگ کوک پوزخندی تو دلش زد...تاحالا شده بود به اون یک بار بگه پسرم؟ اصلا جونگ کوک رو پسرش حساب میکرد؟

=اون خواهر جفت جونگ کوکه...اسمش لیساست!

مادرش پوزخندی زد.

£اوه! اون که دوست صمیمی جونگ کوکه! اینطور نیست؟

جونگ کوک با بیحوصلگی ای که سعی داشت پنهانش کنه تایید کرد.

+بله مامان

جونگ کوک دلش میخواست زودتر به اتاق دوست داشتنیش پناه ببره ولی با حرفی که مادرش زد یهو سر جاش میخکوب شد و تنش با ترس لرزید.

£تو با این لباسا رفتی سر قرار؟

جونگ کوک بزاق دهنشو قورت داد و با ترس سمت مادرش برگشت و با اخم غلیضش مواجه شد.

£بگو که این یه شوخیه و تو با این لباسا سر قرار نرفتی!

+م...من...مامان...ب...باور کن که...

هنوز حرفش تموم نشده بود که کشیده ای روی صورتش فرود اومد.

£پسره ی بی عرضه...یه کارم نمیتونی درست انجام بدی نه؟ برای بار اول با این ریخت و قیافه پاشدی رفتی پیش جفتت که بهش بگی ازش خوشت نمیاد؟ تاحالا شده یه کارو درست انجام بدی؟!

جونگ کوک متنفر بود...از این متنفر بود که اینقد ضعیفه و نمیتونه جلوی اشکاشو بگیره.

+مامان...ب...باور کن همچین قصدی ن...نداشتم!

کشیده ی دیگه ای اونور صورتش فرود اومد.

£قیافه ی نحست حالمو بهم میزنه! همین الان گمشو تو اتاقت! نمیخوام ببینمت!

جونگ کوک سریع به اتاقش رفت و درو بست.

همونجا پشت در روی زمین فرود اومد و شونه هاش بخاطر هق هق هاش میلرزیدن.

اشکاش کل صورتشو خیس کرده بودن...نفسش بالا نمیومد و این بخاطر آسم لعنتیش بود!
آسمی که خیلی شدید نبود اما به نوبه ی خودش خیلی جونگ کوک رو اذیت میکرد.

خواهرش آروم در اتاقش رو زد.

=کوکی؟ میشه بیام تو؟

جونگ کوک سریع اشکاشو پاک کرد و مطمئن شد هیچ اثری از گریه روی صورتش نیست.

در اتاق رو باز کرد و لبخندی زد.

+جونم؟ چیزی شده؟

جنی با دیدن داداشش بیشتر بغض کرد.

▪︎FORCED MARRIAGE▪︎Where stories live. Discover now