Chapter 89

124 50 6
                                    

پارت 15 ووت بگیره پارت بعدی بالافاصله آپ میشه🤗💕

    ━━━━━━━━━━━━━━

هیچ ایده و حدسی در مورد دلیل تماس پارک نداشت و همین بی اطلاع بودنش نگرانی و دلهره اش را بیشتر میکرد. شاید اگر در مورد بکهیون نبود حتی خانه را ترک نمیکرد ولی...

"پس...میری!"

یو برای فرار از تماس چشمی با پسرش، خیره به گوشی خاموش در دستش، دوباره از پشت میز بلند شد:

"میدونی که مجبورم!این شغل منه!"

مینجائه با کلافگی فوت کرد:"از شغلت متنفرم!"

یو لبخند به لب میز را دور زد و بالای سر پسرش رسید:

"به محض اینکه کارم تموم شد برمیگردم"

دو دستی سر مینجائه را گرفت و مجبورش کرد صورتش را به سمت او بچرخاند تا بتواند پیشانیش را بوسه بزند: "تو بخواب"

ولی تا لبهایش به پیشانی مینجائه خورد، مین سرش را عقب تر خم کرد تا دهانش را جایگزین پیشانی بکند: "منم باهات میام!"

یو در شوک چیزی که شنید سرش را کمی عقب کشید تا به چشمهای پسرش نگاه کند ولی مینجائه در تعقیب لبهای پدرش چانه اش را بالاتر آورد و فرصت فرار از بوسه را نداد.

"بیایی که چی بشه!؟"

یو بدون جواب به بوسه ی داغ پسرش کمرش را راست کرد. مینجائه هم صندلیش را عقب هل داد تا بلند شود.

"مزاحم کارت نمیشم... تو دفترت منتظر میشم با هم برمیگردیم"

یو دستپاچه شد. درخواست مینجائه عجیب نبود ولی او نمی خواست کسی چانیول را ببیند و مطمئناً خود چانیول هم نمی خواست جز او کسی از ماجرا باخبر شود.

"نمیشه مین!"

بی اختیار دست به شانه ی پسرش گذاشت و با فشار به پایین، مجبورش کرد دوباره روی صندلی برگردد: "بچه نباش!"

مینجائه با تعجب از عکس العمل افراطی پدرش اخم کرد:

"چرا نمیتونم بیام؟ نکنه چیزی ازم مخفی میکنی؟!"

و وحشت ناگهانی لحن صدایش را عوض کرد:

"صبر کن ببینم...مگه اون کی بود؟چکارت داشت؟!"

یو باورش نمیشد یک خواسته ی ساده اینطور داشت لو میرفت! قدمی عقب برداشت و اجازه داد پسرش از جا بلند شود اما با برخورد تند و جدی او را سرجا میخکوب کرد:

"قراره از این به بعد نقش زنمو بازی کنی مین؟!"

مینجائه خیره به چهره ی عصبانی پدرش دوباره آرام سرجایش نشست:

"نه من ...من فقط میخوام پیشت باشم!"

یو غرش ساختگی کرد:"گفتم زود برمیگردم!"

poιѕoɴ ĸιѕѕ  <ᶠᵘˡˡ>👹Where stories live. Discover now