𝑃𝑎𝑟𝑡 22

87 23 24
                                    

بکهیون پلک زد و نفسش رو خیلی آروم بیرون داد.

-از کی یاد گرفتی اینطور با جملات بازی کنی؟

-از وقتی که با یه نویسنده با سطح کاری پایین آشنا شدم.

چانیول همونجا روی لب‌هاش زمزمه کرد و بکهیون خندید. آروم و طبق معمول چانیول با شنیدن صدای ملایم خنده‌ی پسر روبه‌روش موجی از شادی و راحتی رو تو وجودش حس کرد و بدون هیچ کنترلی لب‌هاشون دوباره به هم قفل شده بود.

بوسه‌ها از طرف بکهیون هر لحظه تندتر می‌شدن و چانیول حتی تلاش نداشت تک‌تک بوسه‌های بکهیون رو جواب بده. چه فایده‌ای داشت؟ اون پسر همیشه ازش جلوتر بود. تو همه چیز. پس اجازه داد از هر چیزی که می‌خواد، یا از هرچیزی که می‌تونه، برای حرف زدن استفاده کنه.

بکهیون می‌بوسید، گاهی گاز می‌گرفت. انگشت‌های یخ زده‌ش رو میون موهای پرپشت چانیول فرو می‌کرد و شونه‌هاش رو فشار می‌داد.

بکهیون عقب رفت و چانیول رو همراه خودش به سمت اتاق کشید. چانیول انگشت‌هاش رو هشدارگونه به پهلوهاش فشار داد و میون بوسه‌ها با صدای بمش زمزمه کرد

-شیشه.

بکهیون گیج اول به چانیول و بعد به اتاق تاریک و بهم ریخته‌ای که بزرگ‌ترین آشوب دنیا به نظر می‌رسید نگاه کرد.

Fire that burnsWhere stories live. Discover now