Chapter 13 🐺

532 170 302
                                    

_پوستر از نازترینم: At🌈❤️



دو در بلند و پهن هنوز کامل باز نشده بودن که پسرک داخل پریدو فریاد زد:
-لوهاننننننننننننننن!


خدمتکار بیچاره نیمچه جیغی زدو از جا پرید!قصد کرد چیزی بپرسه اما کیونگسو سمت راست دوید تا به اتاق دوستش برسه و جونگین با لذت همونطور که دستها رو پشت کمر قفل کرده بود آروم داخل شدو در جواب تعظیم زن درکمال حیرت لبخند کمرنگی زد...خب واقعا جای تعجب داشت چون این مرد مدتها بود همچین حالتی از صورتش رو نشون نداده بود!چه برسه به لطف به زیردستهای بی مقدار!

اونقدر مشغول و دستپاچه شد که فرصت نکرد حضور مهمان رو خبر بده و پادشاه بادیدن آیو وسط سرسرا که به دنبال صدای کیونگسو از یکی از سالن ها بیرون اومده بود ایستاد و اخم کمرنگی بین ابروهاش نشست.
-چیه؟بنظر میاد دیگه مایل نیستی منو اینجا ببینی عالیجناب!


دختر طلبکارانه گله کردو دست به سینه شد...جونگین نفسش رو فوت کردو نزدیک رفت:
-دلیلی هم برای ذوق کردنم وجود نداره.ما دیگه با هم کاری نداریم.
آیو پوزخندی زد و دست به یقه ی جلیقه ی فاخر کشید:
-نه...ما خیلی فکرها داشتیم!مگه اینکه چیزی این وسط پریده باشه و حواس تورو پرت کنه!


همزمان کیونگسو راه رفته رو برگشت و همونطور که سمت راه پله میرفت غر زد:
-پس این لوهان کجاسـ...
ابروش با دیدن دست دختر روی سینه ی پادشاه بالا پریدو بااخم سمتشون رفت:
-این دیگه کیه؟


آیو تکخنده ی عصبی ای کردو چرخید:
- خود تو کی هستی که اینطوری از من میپرسی؟
با دیدن کک و مک های روی صورت پسرک بینیش رو جمع کردو عصبانی پرسید:
-جونگین اینـ...

-من جفتشم خانوووم!حالا با رعایت فاصله ی طبیعی شما خودت و معرفی کن!
با دست شونه ی مهمان رو کمی عقب هل داد و پادشاه که لب باز کرده بود تا قضیه رو فعلا مخفی کنه پلکهاش رو لحظه ای بهم فشردو منتظر واکنش آیو موند...

دخترک کمی خندید و اشاره کرد:
-تو؟...ببینم تو چند سالته؟ هنوز عقلت برای اینکه بفهمی هرکسی باهات خوابید جفتت نیست کامل نشده؟جونگین؟واقعا ناامیدم کردی!سلیقه ات برگشته؟این کایوت سرخ و سفید دیگه از کجا اومد؟
فک پادشاه فشرده شد و به کیونگسو دستور داد:
-برو تو اتاقت.بجنب.


پسرک که دیگه عصبی شده بود دست به سینه طعنه زد:
-اتفاقا من بدون اینکه مثل شماها زیرش برم جفتش شدم!میگی نه بیا نشونـ...
-گفتم برو تو اتاقت!

نگاه دلخور و کینه ای کایوت و گرگ سیاه بهم دوخته شد و جونگین با تعجب تهدید داخل چشمهای درشتش رو واضحا تشخیص داد! ریزه میزه چه دم بلندو پهنی درآورده بود!

صدای قدمهای پسرک که صدای زجرآوری با کوبیدن و کشیده شدن روی مرمرها به وجود می آورد مغز مرد و زن رو بیشتر بهم ریخت و آلفا بازوی آیو رو بیرون سمت حیاط کشید:
-جونگین این چی گفت؟گفت چی و نشونم میده؟ببینم اینجا چخبرههه؟


ᎻᎽᏢᎻᎬᏁWhere stories live. Discover now