Chapter 25 🐺

276 91 75
                                    

با آخرین نوازش بین موهاش بیدار شدو چشم بسته غلت زد اما با احساس جای خالی آلفا ناخوداگاه دستش رو جلوکشیدو کریس بالاخره آروم بغلش کردو شونه هاش رو محکم به خودش فشرد.

سوهو کمی گونه اش رو به سینه ی معشوق جدید که وابستگی مرگباری بهش پیدا کرده بود کشید و بالاخره چشمهاش نیمه باز شدن.
کریس با برانداز کردن صورت پف کرده اش به خنده افتادو طولانی پیشونی سفیدو بلوریش رو بوسید.
احساس میکرد تو نهایت خوشبختی ایستاده!دیروز صبح که خبر پیروزی کیم جونگین در عین ناباوری رسید سوهو چندان واکنشی نشون نداد و فقط همراه با لونا از سلامتی کیونگسو خوشحال شدن.
تمام روز رو با کایوت قدبلند گذروند...با هم اسب سواری کردن و کریس اون رو به یکی از دهکده های سمت دیگر تپه برده بود تا خوراک سبزیجات و گوشتی که سوهو عاشقش شده بود بخورن و شب رو خیلی آروم و رویایی قدم زدن تا به قلعه برسن و جاسوس معروف احساس میکرد قبل ازاین هیچوقت سوهو رو نشناخته!

قبلا جز غرور و اعتماد بنفس بالا که گاهی آزار دهنده میشد و اون رو به شدت شبیه رقیب گرگش نشون میداد و البته با نمک ترو دلرباتر جلوه میداد چیز دیگری تو شخصیت رهبرشون خودنمایی نمیکرد و کریس اون رو بیشتر غرق در حرص و آرزوهای محال دیده بود.

هرچند که فکر مزاحمی گوشه ی ذهن وزوز میکردو مزه شادی رو کمی زایل میکرد!سوهو بدون رویا پردازی ها و اعمال قدرتهاش...بدون نگاه های بدجنس و درعین حال وسوسه انگیزش که از اون یک شیطان کوچولوی بی خطر ساخته بود انگار خیلی چیزها کم داشت...ازونجایی که ذهنش تحت تاثیر طلسم فقط حول محور وابستگی و نزدیکی به آلفا میچرخید دیگه از حرفهای پراز هیجانش...نقشه های عجیبی که میکشید خبری نبودو بطرز ناامید کننده ای ساکت شده بود...لبخند های مصنوعی به صورتش نمیومدن و کریس احساس میکرد بیشتر با عروسکی مشابه رهبر معاشرت داره تا خود کیم سوهو...

اوه...پس دیگه نمیشد اسم این جریان رو خوشبختی گذاشت!چون حقیقتا نمیشد به دهان خوشبختی لگام بست و افسار اون رو به هرجایی که تمایل داشت کشید!
کم کم نشاط صورتش خاموش شد و باز هم ناخواسته در حال سقوط به چاه غم بود که بوسه ی سوهو هوشیارش کرد.

آروم گونه ی نرم امگا رو نوازش کردو لبهای سرخش رو با عشق بوسیدو مکید.کاش سوهو همین الان تو چشمهاش خیره میشدو میگفت که از همه چیز خبر داشته اما خودش کریس رو انتخاب کرده!

صدای پوزخند وجدان بلند شد و پلکهای مرد قدبلند محکم و با نفرت بهم فشرده شدن...سعی کرد اجازه نده امگا تا جایی که نشه جلوش رو گرفت پیشروی کنه اما سوهو همونطور که خط فکش رو تا کنار صورت میبوسید به جلیقه اش چنگ زدو دم گوشش زمزمه کرد:
-چرا لباس تنته؟از پیش من کجا رفتی؟

نگاه نگران کریس سمتش چرخید و چشمهای خمار سوهو منجمد شدن!آلفا لبهاش رو ناموفق بهم زد اما کایوت کوچکتر زودتر جواب داد:
-پیش کس دیگه ای بودی آره؟
بالاخره کریس از شوک خارج شدو ناخوداگاه با صدای بلند حیرتش رو نشون داد:
-چـــی؟

ᎻᎽᏢᎻᎬᏁWhere stories live. Discover now