Part 1

118 35 0
                                    


8:45 mins

به در دانشگاه که رسید نفسش رو خیلی بی صدا بیرون فرستاد
اگه مجبور نبود به هیچ عنوان نمی‌رفت دانشگاه ولی از درد مجبوری چاره ای نداشت

کیفشو پرت کرد رو صندلی و خودشم رو میز نشست اطراف رو نگاه می‌کرد تا الفاش رو پیدا کنه

همونجور که اطراف رو نگاه می‌کرد کسی از پشت چشماشو گرفت

+ اگه گفتی من کیم ؟

_ همممم تو ویکتور منی

مرد خنده ای کرد و دستاشو از رو چشمای جونگ کوک برداشت
+ ولی با این حرفات نمیتونی رامم کنی من الفاتم

جونگ کوک برگشت سمت وی و با نارضایتی نالید
_ یاااااااا خو حالا یه بارم من تاپ باشم چی میشه مگه؟

+ نوچ راه نداره من الفام زیر خواب کسی نمیشم

_ حالا یه جوری میگه انگار من قریبم ....من جفتتم بفهم
دستاشو توهم کرد و از رو میز اومد پایین

_ تازشم عضله های من از تو بیشترن
نیشخندی زد که حرص وی رو دربیاره

وی دندوناشو روی هم سایید ولی چیزی نگفت ، همون موقع استاد وارد کلاس شد و اونا هرکدوم سر جای خودشون نشستن که اگه بغل هم نشستنشون رو فاکتور بگیریم

سرشو انداخته بود پایین ، اصلا حواسش به درس نبود با گوشه کتابش ور میرفت

حوصله نداشت هیتش نزدیک بود و اون به جا اینکه تو اتاقش باشه بالشتش رو بغل بکنه و زیر باد اسپیلت تو اتاقش بخوابه اومده بود دانشگاه چرا؟
چون یه امتحان چرتی رو باید پاس می‌کرد

آه کلافه ای کشید که زنگ خورد ، از جاش بلند شد کیفش رو برداشت و رفت بیرون میخواست بره دفتر مدیر تا ازش اجازه بگیره بره خونه

تو راهرو داشت میرفت که وی رو دید ، اونم داشت نگاش میکرد ولی نگاهاشون باهم فرق داشت یکی با غم و اون یکی با نفرت

تهیونگ سرشو انداخت پایین و قدماشو تندتر برداشت که به کسی برخورد کرد و افتاد روی زمین

به خاطر نزدیک بودن هیتش بدنش ضعیف تر شده بود

_ اخخخخ
اخمی کرد و به طرف مقابلش نگاهی انداخت
جونگ کوک چشماش بسته بودن و داشت سرش رو میمالید

تهیونگ همین که خواست بلندشه و دست اون پسر رو بگیره به طرف مخالف پرت شد و دوباره افتاد رو زمین با تعجب و ترس سرشو بلند کرد که دید وی جلوی اون پسر وایساده و داره باهاش صحبت میکنه

تهیونگ کاملا از تو دید جونگ کوک پنهان بود چون هیکل برادرش بزرگ بود

+ هی کوک خوبی؟ چیزیت که نشد
جونگ کوک کمی سرش رو خاروند و به اطراف نگاه کرد
_ عام میگم که من به چی چی خوردم ؟

[ Discord ]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن