10:11 mins
وسایلش رو گذاشت توی چمدونش ، نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاهی انداخت ، دیگه همه وسیله هاشو جمع کرده بود
بلند شد و رفت سمت گوشیش که به مامانش زنگ بزنه
بعد چندتا بوق مامانش جواب داد= بله ؟
+ اوما....
= ........
= ت..تهیونگ ؟
+ اوما میشه بیام پیشت ؟
= چی؟
+ میخوام بیام پیشتون زندگی کنم
= .........
+ اوما؟
= آره تهیونگی من بیا پیش خودم
از صدای مامانش مشخص بود که بغض کرده خودشم دست کمی نداشت از مامانش بالاخره بعد سالها دوباره میدیدشون و امیدوار بود که متوجه شده باشن اون اتفاق تقصیر تهیونگ نیست
+اوما میشه چند نفر ...بفرستی که بیان وسایلم رو بیارن
= آره آره الان میفرستم توهم باهاشون بیا میبینمت
+ منم همینطور فعلا
خوشحال بود که حداقل توی تنهایی نمیمیره
لبخند محوی زد و منتظر موند تا اون راننده ها برسن10:45 mins
از پله ها اومد پایین و سوالی به خالش که وسط خونه وایساده بود نگاه کرد
: عام خاله جون چرا اینجا وایسادین؟
خالش با صورتی اشکی برگشت و نگاش کرد
نگران رفت سمتش: عوا خاله چرا داری گریه میکنی ؟ چیشده ؟
خالش و بغل کرد و دستش رو نوازش وار رو کمرش کشید تا آرومش کنه= هق ... تهیونگ ... تهیونگم داره میاد
با حرفی که خالش گفت و دستش پشت کمرش از حرکت وایساد
تهیونگ ؟ تهیونگ میخواست بیاد اینجا؟
با ذوق خالش رو جدا کرد و پرتو های نورش رو پاشید تو صورتش: وایییییی خالههههه اینکه خیلی خوبهههه
جیغ ذوق زده ای کشید و خالش رو محکم بغل کردولی لیلیا میترسید ، از اینکه دوباره پدر و پسر همو ببینن و اوضاع بهم بریزه
میدونست شوهرش هم دلش برای پسر امگاشون تنگ شده ولی اینم خوب میدونست که چه اخلاقی دارهآهی کشید و به خواهر زاده اش نگاه کرد که چطور داره کف و خون قاطی میکنه
لبخند محوی زد
= هی جی هوپ آروم باشجی هوپ با ذوق و هیجان به ساعت نگاه کرد
: وای خاله کی میاد پس ؟ من دلم براش یه ذره شده عرررربالا پایین پرید و به خالش نگاه کرد
لیلیا سری از تاسف تکون داد که در عمارت باز شد و اجوما اومد داخل
بهشون تعظیمی کرد
÷ خانم پسرتون اومدن
YOU ARE READING
[ Discord ]
Werewolfمیدونی چرا هیچوقت قادر نبودم ببخشمت؟! چون تو واقعاً متأسف نبودی! تهیونگ و وی دوقلوهایی که چهره هاشون یکیه ولی اخلاقاشون کاملا متفاوته حالا چی میشه اگه جفت تهیونگ اونو نخواد و ردش کنه ؟ کاپل : ویکوکوی ، نامجین ژانر : امگاورس ، اسمات ، رومنس ، هپی...