Chapter 30

137 38 66
                                    

Lisa’s POV




با کلی بدبختی پارک کردم جلوی خونه پدر و مادرم. بخاطر سرگیجه ای که داشتم به زور تا اینجا رانندگی کردم.

تو خونه مست کرده بودم و تصمیم گرفتم پاشم بیام اینجا.

چرا؟

واضحه رد دادم!

لعنتی.

میخوام از  تمام کسایی که باعث شدند به این حال و روز بیفتیم بخصوص به اصلاح پدرم انتقام‌ش رو بگیرم.

این آخرين تیریه که برای پرتاب برام باقی مونده.

در ورودی  رو با شدت کوبیدم که بادیگارد ها ظاهر شدند.

فقط برای اینکه از ورودم ممانعت کنند.

"خانم لیسا شما اجازه اومدن به اینجا رو ندارید."

"چی چی؟"
خندیدم.

" محض یادآوریت اینجا خونه منم هست! دوست داری همین الان دستور اخراج‌ شدنتُ بدم؟"
داد زدم.

"متاسفم خانم، ولی این دستوریه که به ما داده شده."
در حینی که داشت هولم میداد بیرون سر خم کرد.

" چه غلطی داری میکنی؟! دستتو بکش!"

"خانم میشه ازتون خواهش کنم فقط برید؟ چون پدر و مادرتون—"

"ولش کن."

با شنیدن صدای پدرم پوزخندی روی لبم نشست. با مادرم در حال پایین آمدن از پله های بودند.

اون بادیگارد لعنتی ولم کرد و بلافاصله روی مبل نشستم اما اون همچنان سر جاش ایستاده بود.

"چرا قبلش نمیشینید؟ پدر مادر عزیزم! سخت‌ش نکنیم بهتره."

"چی میخوای؟"

"زنت."
با لبخند گفتم و شکه شدن مادرم با لذت تماشا کردم.

"بیخیال فقط دارم شوخی میکنم!"
خندیدم.

"لیسا برای چی باید مست کنی و بیایی اینجا سر به سر پدرت بذاری؟"

" چون همش تقصیر شما لعنتیاست! شماها بودید که من رو به این روز کشوندید و اینکه فقط من کسی باشم که عذاب  میکشه منصفانه نیست!؟ سهم شماها چی میشه پس؟!"
صدای دادم می‌پیچید.

آره میدونم الان زیادی مستم ولی با این وجود هنوز عقلم سرجاشه و هنوز میدونم چیکار میکنم.

"یا همین الان بس میکنی یا میگم بادیگاردها پرتت کنند بیرون!؟"
مردک با اون صدای ترسناک‌ش تلاش می‌کرد تهدیدم کنه ولی اندازه هیچ فاکی برام اهمیت نداشت.

"لالیسا برو. همین حالا!"

" نه! نمی‌تونم! همین حالا اون کمپانی رو بهم می‌دید! اون برگه های کوفتی رو امضا می‌کنی و همه دارایی تو به نامم می‌کنی!"
منم در جواب داد می‌زدم.

𝑻𝒉𝒆 𝑴𝒊𝒔𝒕𝒓𝒆𝒔𝒔Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang