9

115 38 2
                                    

لیلیوم من، باز هم فهمیدم خوشحالی‌هام الکی بوده و هیچ چیز قرار نیست تغییر کنه. از خودم بدم اومده که این چند روز رو اینقدر سرحال و شاد بودم، من لیاقتش رو نداشتم. لیاقت هیچ چیز رو ندارم، نه تو، نه لیلیوم‌های نارنجی و نه زندگی! انگار یهو کل دنیام وارونه شد، بوم زندگیم دوباره خالی شد، ولی نه! این دفعه با خاکستری رنگ گرفت، فکر کنم حال نقاشم هم خوب نبود.

لیلیوم بیچاره‌ای که بهم امید‌های پوچ داده بود، داره پژمرده میشه و من نتونستم کاری برای نجات زندگی‌ش انجام بدم. هر چی به اون خانم خدمتکار که برای نظافت به اتاقم میاد، گفتم آب‌پاشم رو پر کنه تا بهش آب بدم، اهمیتی نداد.

خیلی عصبانی شدم، دست خودم نبود. داد کشیدم و هلش دادم تا بهش نگه :«اون فقط یه گل بی‌ارزشه.» اما به جاش اون زن عوضی جیغ زد و به دیگران گفت می‌خواستم بهش حمله کنم، گفت من دیوونه‌ام. نتونستم جوابی بدم، لال شده بودم. فقط تو رو می‌دیدم و امید داشتم به دادم برسی، من رو از دست این پرستار‌ها نجات بدی تا باز هم توی اتاقم زندانی نشم، ولی نبودی.

متاسفم، ممکنه این نامه‌ام یکم کثیف و چروک شده باشه، نتونستم اشک‌هام رو از روی کاغذ پاک کنم و فقط بیشتر گند زدم. میدونم فکر بچگونه‌ایه ولی کاش میتونستم از اشک‌هام به لیلیوم کنار پنجره بدم تا زنده بمونه، نباید اونم از دست بدم.

دوستت دارم - جیمین

Lilium | JikookWhere stories live. Discover now