part 11

345 93 20
                                    


و هوسوک نمیدونست دوست بودن با یونگی، یعنی توسط یونگی به هرجایی که اون‌بره کشیده بشه. یونگی خیلی ساده به خونه نامجون میومد و بدون هیچ حرفی از دست هوسوک میگرفت و اون دنبال خودش میکشید. اوایل هوسوک حس بدی در مورد رفتار یونگی داشت ولی کم‌کم فهمید که یونگی و نامجون بهترین دوست های هم‌هستن و نامجون زیاد به نوع رفتار یونگی اهمیت نمیده. تازه، یونگی یه آلفا بود و کی جرئت داشت جلوش بگیره؟

+ میخوای امروز پک بگردیم؟

+ چون زیبای شمال هیچی در مورد شرق نمیدونه.

+ بیا ببینیم از گرگ های شرقی خوشت میاد؟

دلایل زیادی وجود داشت که یونگی هرچیزی که هوسوک میخواست بهش میداد.
_کجا میریم؟
یونگی، هوسوک به خونه همه توی پک میبرد و به همه اعضای پک معرفیش میکرد. هوسوک به آرومی داشت با پک شرقی دوست میشد. و بعد از یک هفته هوسوک توسط بچه های کوچیک پک شرقی محاصره شد.

 و بعد از یک هفته هوسوک توسط بچه های کوچیک پک شرقی محاصره شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یه بچه انگشتش به لپ هوسوک زد و پرسید.
# ته‌ته میگه تو یه عروسکی، هستی؟

جانگکوک دخالت کرد.
/ نه اون یه پری‌دریاییه، ماماجین گفت اون از رودخونه اومده.

= ولی اون دم نداره، نگاه کن.

تهیونگ که داشت با روبان موهای هوسوک بازی میکرد گفت.
& اون یه عروسکه، آپاجون آوردش تا با ما بازی کنه.

# ماهم میخوایم باهاش بازی کنیم.
# بیا بازی کنیم عروسک.
# بیا بازی کنیم.
سروصدای زیادی از بچه هایی که هوسوک دوره کرده بودن و دست و لباسش میکشیدن میومد.

هوسوک سعی داشت ساکتشون کنه ولی همشون زیادی درگیر کشیدنش بودن.
_ آهه...اره....صبرکنید.... حتماً...

یونگی که هوسوک تحت محاصره رو دید صداش زد.
+ هوسوک.

صدای هوسوک در برابر صدای بچه ها خیلی آروم بود.
_آآآ، آلفا مین.

یونگی وارد جمعیت بچه ها شد و کمر هوسوک گرفت.
با صدای بلندی گفت.
+ بااااح شما بچه ها، دارید مهمونمون اذیت میکنید، همتون برید خونه هاتون.

/ ما داریم باهاش بازی میکنیم آلفا.

یونگی، هوسوک یکم یه سمت خودش کشید.
+اون با من میاد.

MY HOSEOK,MY MATEWhere stories live. Discover now