به سلامتی عشق

33 15 112
                                    

یا حق رفقا!
ببخشید بابت تاخیر: اینترنت...
می‌خواستم به احترام قلب داغ دیده‌ی مردممون این هفته آپ نکنم اما با مشورت با خواننده‌ها به این نتیجه رسیدم که ادامه دادن به این کار ممنوعه‌مون خودش یک نوع مبارزه‌ست.
کاری که ما می‌کنیم سرکشیه. سرکشی از حکومتی که ما رو از تمام حقوق انسانیمون منع کرده. حق زندگی، حق عاشقی...
فرقی نداره دختر باشی یا پسر، جمهوری اسلامی به ادمی که عاشق باشه حق زندگی نمیده چون آدم عاشق قطعا یک ادم ازاده‌ست و آدم آزاد ظلم رو نمی‌پذیره.
پس به سلامتی عشق، تقدیم می‌کنم این فصل رو به هرچی عاشقه.

در پناه حق.

فصل پنجاه و چهارم

به سلامتی عشق

هیچ‌وقت، واقعاً باور نکرده بود که مادرش مرده است. دو سال پیش به عنوان رهبر نظامی گری، همراه پدرش به شهر طلوع رفته بود. هفته‌ها سفر به درازا کشید و وقتی برگشت، لوسی به او گفته بود که مادرش فوت شده است. گفت بی سر و صدا مراسم وداع را برایش اجرا کرده و خاکسترش را در گسل ریخته است.

آن موقع هم دعوا کردند. تا می‌خوردند یکدیگر را زدند. جیک برای ماه‌ها لوسی را از طریق دارا تعقیب می‌کرد. تا یک سال تمام سعی می‌کرد باور نکند اما سرانجام تسلیم شد. تسلیم شد و پذیرفت که مادرخوانده‌اش، تنها کسی جیک جرات می‌کرد پیشش ضعیف باشد، مرده است.

و حالا اینجا بود. مقابل خانه‌ی او.

زنی که شخصیت او را بنا کرده بود. تار و پود از هم گسیخته‌ی درونش را باز دوخته بود. زنی که وقتی دهان به سخن باز می‌کرد، جیک تماماً گوش می‌شد و با همه وجود تک‌تک حرف‌هایش را باور و عملی می‌کرد.

اگر آن زن نجاتش نداده بود، ممکن بود تبدیل به یکی از آن مردانی که دودمان دیمیتر را بر باد داده بودند، بشود؟

با تمام وجودش به آن زن کاریزماتیک باور داشت اما اکنون، دیگر آن جیک دو سال پیش نبود.

پس از آن‌که به طور قطع از زیر سایه‌ی مادرخوانده‌اش خارج شد، به تک‌تک آن حرف‌ها، آموزه‌ها، اعتقادات و دستورات شک کرد. تک‌تکشان را در دالان‌های تاریک این معدن یا در سرداب‌های سرد پایگاه، به چالش کشیده بود. آنچه منطقی بود را دوباره پذیرفته و آنچه با فطرتش جور درنمی‌آمد را شکست داده بود.

به در خانه‌ی پیرزن نگاه می‌کرد و از خودش پرسید: ((من هنوز می‌تونم پسری باشم که بهش افتخار می‌کنه؟))

میکل به در خانه‌ی پیرزن نگاه می‌کرد و از خودش پرسید: ((من اجازه دارم همراه جیک به داخل برم؟))

"نه نمی‌تونم. جیک بعد از دو سال می‌خواد مادری که فکر می‌کرده مرده رو ببینه. حتماً احساساتش خیلی متزلزل میشن. باید تنهاشون بزارم."

در جستجوی خورشیدWhere stories live. Discover now