تسمه نقاله

6 3 0
                                    

فصل شصتم

تسمه نقاله

ماری عزیزم، بدنم پر از جای زخم شده. زخم‌های خیلی ظریف و به بلندی دو بند انگشت. نمی‌دونم سایه هر بار چه طور خودش رو به من می‌رسونه و زخمیم می‌کنه که متوجه نمیشم. اصلاً چرا به این کار علاقه داره؟ در هر صورت زخم‌ها اونقدر ظریفه که مطمئنا جاش نمی‌مونه. حتی خونریزی نمی‌کنه. در حد یک خراشه و می‌تونه کاملاً اتفاقی ایجاد شده باشه اما وقتی تعدادشون به بیشتر از شیش تا رسید مطمئن شدم که کار خودشه.

می‌دونی فکر می‌کنم از تعقیب کردن من حوصله‌اش سر رفته چون قبل از این که تهدیدم کنه هم این زخمی‌کردن شروع شده بود. اولیش رو وقتی پیش تریستن بودم پیدا کردم.

از آوردن اسم تریستن پشیمان شد چون یک حس ترسی ته دلش داشت که مبادا این درد و دل‌ها هم توسط جیک خوانده شود اما به خودش یادآوری کرد که حتی اگر روزی این کاغذها به دست جیک بیوفتد، جیک دیگر آن اشتباه را تکرار نمی‌کند، پس کمی قلم را بر کاغذ نگه داشت تا فکرش را سر و سامان بدهد. سپس ادامه داد:

جیک فکر می‌کنه من با پیتر تو رابطه بودم؟ احمق حسود!

این تله‌ای بود که ناخودآگاه برای جیک گذاشت. هرچند قرار نبود جیک هرگز این نامه را بخواند.

نوشت:

دلم براش تنگ شده. دیشب با این که به دیدنم اومده بود، باز هم از دلتنگی خوابم نمی‌برد. دلتنگی حس عجیبیه. وقتی‌که دلتنگ تو بودم، حالم خوب نبود چون مطمئن نبودم که حال تو خوب باشه اما دل تنگی برای جیک، حس قشنگیه. حسم اونقدر قشنگه که دلم نمی‌خواد بنویسمش یا به زبون بیارم چون به نظرم من توانایی کافی برای استفاده از کلمات قشنگ رو ندارم. نمی‌تونم قشنگی حسم رو بیان کنم.

یادمه یک بار زاکاری یکی از شعرهای عاشقانه‌ی مادر رو برامون خوند. تمام شعر رو فراموش کردم اما به دلایلی این چند بیت توی حافظه‌ام مونده.

در نگاه اول تو را شناختم/ با قلب شیدایم به تو دل باختم

ز بس که با دل غریبه بُدم/ نشِنیدم صدای قلب خودم

ای عشق، ای همیشه همراهم/ از ازل تا ابد تو را خواهم

ای عشق دیرینه، ای یارم/ همراه ازلی روح جاودانم

عشق پاکت سرشت من است/ دوست داشتن تو سرنوشت من است

من هم همچین احساسی دارم. حس می‌کنم همیشه می‌دونستم که عاشق جیکم حتی وقتی بچه بودم و هنوز نمی‌شناختمش. حس می‌کنم اگر هزار بار به دنیا اومده باشم، تو هر هزار زندگیم، جیک رو ملاقات کردم. برای همین از این که از دستش بدم نمی‌ترسم. باور دارم که زندگی‌های دیگه‌ای هم در پیش رومون هست که می‌تونیم باز هم دیگه رو پیدا کنیم و باز عاشق هم بشیم.

در جستجوی خورشیدOù les histoires vivent. Découvrez maintenant