گام پنجم

131 29 2
                                    

جشن پیروزی زوده؟!!!

اولین روز رفاقت با جونگین! یه صبح دل انگیز بدون هیچ کلاسی و حس خوب لش کردن روی کاناپه و خوردن یه بابل تی سفارشی و دیدن یکی از همون سریال هایی که به صورت کلیشه ای تو این مواقع خیلی میچسبه. پا قدم جونگین تو زندگیش فوق العاده بود! وگرنه چطور امکانش هست که دو تا استاد هم زمان با هم کلاس هاشونو تعطیل کنن و از شب قبلش توسط بهترین مخبر های فوضول تو دانشگاه اطلاع رسانی هم کنن؟!
زندگی به عنوان اوه سهون اصلا سخت نیست. فقط کافیه بتونی جذابیت های ذاتیت رو با یه قیافه ی همتون به کتفم هم نیستین پنهون کنین. هیچکس تا به حال سهون واقعی رو نه دیده و نه شناخته البته به استثنای مادرش که الان معلوم نبود کجای دنیا رو داره واسه عتیقه و زیر خاکی زیر و رو می‌کنه.

آخرین مک محکم به نی بابل تیش مصادف شد با صدای منحوس موبایلش، خیلی تنبلیش میومد که  بره از روی پیشخون آشپزخونه موبایلش رو برداره، با ذکر یه فحش آبدار بلند شد و گوشی رو چنگ زد و با بی حوصلگی جواب داد:

+بله؟

_سلام سهونا...

+امممم...سلام؟!....

لحن سوالی و گنگ سهون جونگین رو متعجب و البته یه کم خیلی کوچولو ته دلش، نا امید کرد.

_جونگینم...خوبی؟....خواب بودی؟...ببخشید...اما چون ساعت نزدیک ۱۱ فکر کردم بیداری...عاخه چانیول هیونگ گفت آدم سحر خیزی هستی حتی اگه تعطیل باشه....مزاحمت نمیشم...یادم رفته بود دانشجویی و هر تایمی واسه استراحت واست غنیمته..

+جونگین....جونگینا...یکم صبر کن...اول مرسی که پرسیدی... خوبم...و بعدشم من خواب نبودم و کار خاصی هم نمی‌کردم...فقط انتظارشو نداشتم بهم زنگ بزنی...در ضمن صدات پشت تلفن فرق می‌کنه...یه جورایی بم تره و...یکمم زنگ دار تره..

_اوه...اوکی..منظورت همون سکصیه...می‌میری بگی صدام هاته...از پشت تلفن که نمیتونم بپرم روت هانی...پس اعتراف کن سکصیم..

+کیم جونگین!

_هااا؟ من که گفتم... همه ی تلاشمو برای زدن مخت میکنم...حالا تا موفقیت من با هم دوستم میشیم (:

+آهههه...خدایااااا....کار دیگه ای هم جز چزوندن من داشتی باهام یا نه؟

_اوهههه...معلومه که آره....امروز خونه بکهیون هیونگ ایناییم... دورهمی...از اون خانوادگیاش...منو دوتا هیونگا که عین ننه بابای واقعیمن...الآنم که تو دوماد بعد از اینشون هستی... البته میدونم خودت قبولش نداری... مهم هم نیست...به هر حال تو هم باید باشی...چان هیونگ گفت بگم فکر پیچوندن به سرت نزنه...اولشم قرار بود خونه ی چان هیونگ باشه اما بکهیون هیونگ گفت نمیتونه باسن قشنگشو تو زحمت بندازه تا اونجا بره...پس خونه ی بکهیون هیونگ میبینمت (:

برای داشتن توWhere stories live. Discover now