گام نهم

91 23 0
                                    

باکت لیست کیم جونگین

سهون آرزو می کرد که از خواب بیدار نشه، اندازه مرگ خجالت زده بود، چطور تونسته بود بدون اینکه اعتراف کنه یا حتی اعتراف جونگین رو قبول کنه عین این منحرف های جنسی وقتی که خوابه پسر بیچاره رو ببوسه!چجوری باید الان تو صورت خوشگلش نگاه کنه؟اوففففف، مطمئنا بازم چشمش به اون لبای نرمولکش میفتاد و احتمالا آب از لبو لوچش آویزون میشد، اوه سهون احمق بس کن! و بله یه سیلی دیگه تو ذهنش به خودش زد، بهتر بود تا یه مشکل گنده برای خودش درست نکرده بره برای مهمون عزیز مورد تعرض قرار گرفتش یه صبحونه درست کنه، ترجیح داد بقیه فحش های که قراره به خودش بده رو تو آشپزخونه نثار خودش کنه!
جونگین هم مثل سهون با خودش درگیر بود، وقتی چشمهاشو باز کرد و اتاق ناآشنا به نظرش اومد سریع دوباره بستشون و سعی کرد به یاد بیاره با کی و کجا اومده؟! هر چقدر به خودش فشار آورد هیچی به یادش نیومد برای همین خیلی ریز و نامحسوس سرش رو کج‌کرد و از زیر پلک هایش به آدم کنارش یه نگاه انداخت! اوه خدای من سهونه!!! تو مغزش جیغ کشید و پلک هاشو رو هم فشار داد، دعا می کرد که سهون از اتاق خارج بشه تا جونگین بتونه یکم خودشو جمع و جور کنه، آخه تو اتاق سهون چه غلطی می کرد؟! بلاخره سهون بیرون رفت و جونگین یه نفس راحت کشید، روش نمیشد به هیونگاش زنگ بزنه، میترسید بره بیرون از سهون بپرسه و اونم بهش بگه ازش آویزون شده که باهاش سکس کنه، اوه خدایا اگه آبروریزی کرده باشه چی؟!تنها چیزی که باعث می شد یکم خیالش راحت باشه وجود لباسهاش تو تنش بود و خب این که چیزی رو ثابت نمی‌کرد! بعد از نیم ساعت تصمیم گرفت هر چه باداباد، هر چی نباشه قبلاً به سهون اعتراف کرده بوده و آویزونیش از کراشش یه امر بدیهیه!



سهون توی آشپزخونه با خودش درگیر بود و البته که وجدان پدرصگش بهش میگفت که خیلیم کار خوبی کرده و چه بهتر اگه بازم بتونه از این کارای خوب خوب بکنه، صدای سرفه مصلحتی پشت سرش باعث شد بچرخه و ناخودآگاه به موهای بهم ریخته جونگین لبخند بزنه. دوباره طعم شیرین پسرک تو دهنش پخش شد و باعث شد آب دهنش رو محکم قورت بده. جونگین با کم رویی گوش راستش رو لمس کرد و خیره بهش گفت:

_امیدوارم دیشب کار احمقانه ای جز آویزون شدن بهت و تا خونت اومدن نکرده باشم.

گوشه چشمهای سهون کمی چین خورد و لبش دوباره به یه لبخند محو باز شد:

+نه خیالت راحت باشه....فقط نخواستی که بری خونتون همین....ولی منم شکایتی نداشتم اگه تو مستیت کمی حماقتم میکردی ولی متاسفانه تو تبدیل به یه بیبی سوییت و معصوم میشی که باعث میشه آدم حس کنه منحرفه!

جونگین حس میکرد الانه چشماش از کاسه بزنن بیرون، چند بار پلک زد و کمی گردنش رو خم کرد و یه هیس کشید و زمزمه کنان غر زد:

برای داشتن توWhere stories live. Discover now