فلش بک
یک پا رو روی پای دوم انداخته و چشمها رو بسته بود. دستهاش رو به سینه گره زده بود و طبق عادت صندلی چرم رو پشت به ماجرا و رو به دیوار قرار داده بود. پلک.ها رو نزدیک به هم نگه میداشت و انتظار میکشید.
بعد از گذشت چند دقیقه صدایی به گوشهاش رسید که باب میلش بود. پس همونطور که چشم.ها رو بسته نگه داشته بود لبهاش رو به دو طرف کش داد. با لحنی که منتظر پاسخ مثبت بود پرسید:
- تموم شد؟جین دستهای لرزونش رو از دستگاه شوکر جدا کرد. هر دو میلهی فلزی متصل به برق رو با احتیاط از این که به روی زمین نیفتن سر جاشون برگردوند و آب گلوش رو قورت داد. میتونست جریان به راه افتادهی عرق رو احساس کنه. نفس کشیدن سختتر میشد و به دستهاش خیره بود که توانی برای مقابله با لرزیدن نداشت.
نمیخواست که در حضور مرد انقدر ترس رو به نمایش بذاره اما حقیقت این بود که حالا به چشمهای قضاوتگر پارک چانگهوو اهمیتی نمیداد. حالا حتی نمیتونست برای بار دوم نگاهش رو از دست.هاش جدا کنه و چشمهاش رو به دختر روی تخت بده.وقتی برای بار دوم پرسش چانگهوو رو شنید انگشتهای لرزون یک دستش رو بین انگشتهای لرزون دست دومش مچاله کرد و نفس عمیق کشید. به سمت مرد و صندلی به پشت برگشت و همونطور که نگاهش رو جواب داد:
- انجام شد..ابراز وجودش نالهوار تر از چیزی به گوش میرسید که پارک انتظار داشت. پس مرد پلک هاش رو از هم باز کرد تا این بار که سوالش رو میپرسه یک جواب قاطعانهی مستقیم و بدون تردید دریافت کنه.
- ازت پرسیدم انجام شد یا هنوزم باید صبر کنم کیم سوکجین؟جین که معنای دوباره رسیدن سوال رو میدونست اب گلو رو قورت داد و دستها رو از هم جدا کرد. هر دو دست رو موازی با بدنش آویزون و انگشتهاش رو مشت کرد. این بار قاطعانه و با صدای بلندتری جواب داد:
- انجام شد. تموم شد. بیهوشه.حالا گوشهی راست لب چانگهوو به بالا راهی میشد. ابرو بالا انداخت و بدون این که از جا بلند شه صندلی رو به پشت چرخوند. بی فاصله با پسر سفید پوش مقابلش چشم تو چشم شد و یک لبخند تحویلش داد. دست ها رو هنوز هم به سینه قفل کرده بود.
پرسید:
- دیدی؟ دیدی بهت گفتم که کاری نداره و به راحتی از پسش بر میای؟
خب اولین بارش برای هر کسی سخته. میتونم درکت کنم. لازم نیست از انجامش خجالت بکشی.جین حتی ابرو ها رو هم به هم نمی.دوخت چرا که میدونست مردمکهای خیرهی پارک چه طور در خوندن چهره مهارت دارن. جین حتی تصمیم نداشت ذرهای از وحشتی که در قلبش احساس میکنه رو به نمایش بذاره پس انگشت.های بلند و یخ کردهاش رو هم آزاد کرد و مطمئن بود که چشمهای پارک حالا حتی حرکت انگشتهای دستش رو هم دنبال میکنن.
لب باز کرد تا تایید کنه:
- درسته. سخت بود..
قرار بود از تجربه هاتون در اختیارم قرار بدید تا راحت تر انجام بشه اما این کار و نکردید..
YOU ARE READING
𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookmin
Fanfiction🪧 پایان یافته fic: amnesiaphilia🃏 Main couple: kookmin Side couple: kookyoon genre : criminal/angst/romance, smut "از نگاه کردن به خودش میترسه! چرا باید کسی از نگاه کردن به خودش بترسه یونگی؟ بعضی وقتا که به خودم خیره میشم.. منم میترسم اما.. اون...