81. the new one

479 198 252
                                    


- اون آدم جدید الان این‌جاست..؟
همین‌جاست..؟ آدم جدید و عاشقی که ازش حرف می‌زنی الان پیش منه؟

جونگکوک با فشاری که به بدن جیمین وارد کرد بدنش رو به عقب هل داد، نگاهش رو روی بدن جیمین نگه داشت که پیش چشم‌هاش کش اومده بود. جیمین از پشت به دیوار چسبیده بود و اگر کمی خودش رو عقب می‌کشید، بدون این که خطری تهدیدش کنه می‌تونست به سادگی گردنش رو به عقب هل بده و از شیشه به بیرون آویزون کنه.
گردنش کشیده شده بود و نگاه جونگکوک رگه‌های برجسته‌‌اش رو می‌دید. بدنش کشیده شده بود و همون‌طور که پاهاش دور بدن جونگکوک قفل بود، نگاه جونگکوک می‌تونست پستی و بلندی های بی‌نقص آدم بین دست‌هاش رو ببینه.

جیمین تحریک شده بود و نگاه جونگکوک که پایین می‌اومد، نمی‌تونست از عضوش که دوباره از لمس پسرش به وجد میاد بگذره. نگاه جونگکوک همیشه برای خیره شدن به هیونگش محتاط بود ولی امشب اون احتیاط دور انداخته شده بود تا همون نگاه هیزی که بدن جیمین لیاقتش رو داره نصیبش بشه. جونگکوک می‌دونست که حتی تمایز نگاه سیاه و سفیدش، اون چیزیه که می‌تونه جیمین رو از خود بی‌خود کنه پس نباید این فرصت رو از دست می‌داد تا هیجان و روی پوست هیونگش ببینه.

روی بدن جیمین خیز برداشت اما جواب سوالش رو نداد. جونگکوک می‌خواست از لب‌هاش استفاده کنه اما نه برای هر چیز بیهوده‌ای.‌ اصلا حالا استفاده از اون لب‌ها و استفاده از کلمات چه قدر می‌تونست حس و حالی که داشت رو توصیف کنه؟!
فقط به زبون آوردن این که عاشقشه کافیه بود؟!
این می‌تونست برای جیمینی کافی باشه که فقط به لمس راضی شده و به این حال افتاده؟!
اگه دست جیمین رو می‌گرفت و مثل دفعات قبل اون رو روی قلب خودش می‌ذاشت تا بدون حرف زدن تپش‌های نامنظم قلب سردرگمش رو نشون بده کافی بود!؟
جونگکوک به خوبی می‌دونست که هیچ‌کدوم از این‌ها نمی‌تونن برای جیمین کافی باشن پس چرا باید خودش رو برای کنار هم چیدن کلمات به زحمت می‌نداخت!؟

جیمین کاملا بدن و عضلاتش رو رها کرده بود. احساس پر سبکی رو داشت که بالاخره همون‌طور که می‌خواد تو دست باد رها شده تا باد اون رو به هر طرفی که می‌خواد بکشونه. براش اهمیتی نداشت که مقصد کجاست. جیمین فقط می‌خواست تو این مسیر همراه داشته باشه. می‌خواست اونی که تن و بدنش برای عشق به رقص در میاد تنها خودش نباشه. می‌خواست اون وزش باد لجوج رو مثل خودش عاشق کنه و احساس طوفان داشته باشه و جونگکوک با بوسه‌های بی خبرش این حس نوازش رو به پوستش داد.

جیمین گردنش رو از شیشه آویزون کرده بود و دیگه از سقوط نمی‌ترسید. از جنازه‌های اون پایین هم ابایی نداشت. لب‌های پسرش نرم روی نقطه‌ نقطه‌ی پوستش می‌نشستن و جیمین انقدر عاشق این نوازش بود که حتی به این که مقصد بعدی لب‌های جونگکوک کجاست فکر نمی‌کرد. فقط حس می‌کرد که لب‌های جونگکوک از سیب گلوش شروع کردن و برخلاف دست‌هاش که به نظر آروم نمی‌رسن، دلشون می‌خواد خیلی نرم و با ملایمت بوسه‌ها رو روی پوست هیونگی بکارن.

𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookminWhere stories live. Discover now