43. one team

546 216 305
                                    

- چی شده

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

- چی شده.. چی شده...

کلافه از سوال سمت جاش برگشت و با پسر مماس شد. جیمینِ اروم و سستی که دست هاش رو دور کمر جونگکوک گره زده بود و هر بار که پسر صداش رو بالا میبرد، فقط به جای جواب دادن از الکل مینوشید محو شده بود و جیمینی برگشته بود که انگشت هاش باز هم برای به دست‌ گرفتن اسلحه تمایل داشتن.

- چی شده ها؟!!
میخوای بدونی چه بلایی داره سرم میاد..؟
دوست داری بشنوی وقتی اعتراف میکنم که نزدیکش بودن کشنده ست..؟
میخوای داد بزنم تا حتی خودشم بشنوه؟
یا کیم یا هر کس دیگه ای که تو این ساختمن لعنتی زندگی میکنه بشنوه که جیمین وقتی به اناری نزدیک میشه دست و پاهاش و گم میکنه و اونوقت..
اون پسر تصمیم‌ گرفته هر چیزی که از پدرم بهش رسیده رو اینجوری تلافی کنه؟؟

جاش نگاهش رو روی صورت جیمین نگه داشت و جواب داد:
- من نمیخوام بشنوم که تو کوچیک شدی. این چیزی بود که قبل از مجبور کردنم به زندگی توی این پنت هوس هم بهت گفته بودم مگه نه؟
- و خب.. که چی؟!
باید تشویقت کنم که بهم اخطار تحقیر شدن داده بودی؟
منم بهت نگفته بودم که برام اهمیتی نداره قراره چه اتفاقی بیفته و فقط اون و برای خودم میخوام؟

- پس تحقیر شدی.
- لعنت بهش..

دست هاش رو قفل لبه ی میز کرد و گردنش رو پایین انداخت. نگاهش رو به زمین میدوخت. خودش کسی بود که بعد از چند ثانیه سکوت گفت:
- سکوتت ازار دهنده ست جاش. اگه میخوای ساکت بمونی و سکوتت این جوری توی گوشم فریاد بزنه که
"من همه چیز و بهت گفته بودم و تو گوش نمیکنی" لطفا فقط از اینجا برو بیرون.
- پس انقدر میشناسیم که بدونی سکوتم داره چه چیزی رو فریاد میزنه.
- میشناسم. تو هم میشناسی. پس..
- جیمین پدرت دیگه تو و ادمات و تعقیب نمیکنه.

چشم هاش رو باز کرد و گردنش رو صاف. به عقب برگشت و متعجب با اخمی که روی صورتش نشسته بود، خطاب به جمله ای که بی مقدمه از جاش رسیده بود پرسید:
- منظورت چیه؟
- نگران بودیم که چانگهوو دنبالمون باشه یا.. هر چیزی درسته؟
این ادما شاید ندونن چانگهوو چه طور همیشه زندگیت و زیر نظر داشت اما من میدونم.
- فقط حرفت و بزن جاش!
- پدرت هر بار میومد سراغت که دستش از همه چیز کوتاه میشد. هر وقت هم که گم میشد و ادماش دست از سرت بر میداشتن حتما با یه اسباب بازی تازه مشغول شده بود.
من فکر میکنم پارک چانگهوو.. سرش دوباره شلوغ شده که براش اهمیتی نداره کجایی و داری چی کار میکنی.

𝐀𝐌𝐍𝐄𝐒𝐈𝐀𝐩𝐡𝐢𝐥𝐢𝐚 ||kookminWhere stories live. Discover now