Part 18

730 45 42
                                    

من بهت قول میدم که تو هر شرایطی کنارت باشم .. حتی اگه همه رفتن و تنهات گذاشتن همیشه منو داری ..
بهت قول میدم که همیشه همرات باشم ..
بهت قول میدم همیشه عاشقت بمونم ..
بهت قول میدم که کنار هم به هدفای قشنگمون می‌رسیم ..
بهت قول میدم که مثل خودم دوستت داشته باشم، حواسم بهت باشه و مراقبت باشم
فقط میشه بهم یه قول بدی ؟
که برای همیشه تو زندگیم بمونی ♥️

- تهیونگ

┌─────────╼ ۰ ۰ ۰ ✿

مِتانویآ

پارت هجدهم

هوسوک با دیدنه لرزیدنه بدنش با تلخی و عصبانیت نگاهی به تهیونگ انداخت : نمیبینی حالش بده یه اتاق نشونم بده .

تهیونگ سر پاهاش بلند شد و با لحن جدی ای رو به بقیه گفت

- همه تون برگردین خونه هاتون .

جآشوآ پوزخندی زد و گفت : نکنه دلتو به یه هرزه باختی ؟
تیتر اول خبرها
" کیم تهیونگ غول صنعت ساخت و سازی دلشو به یه دختر هرزه باخته و باهاش وارد رابطه شده "

تهیونگ میدونست قصده جآشوآ تحریک کردنه تا دعوا راه بندازه .
و به خوبی هدفش از این کار رو میدونست .
با قیافه ی خونسرد و لحن سردی گفت

- حداقل مطمئنم از وقتی ماله من شده ، تمامش مال خودمه .

جآشوآ از جوابش حرص خورد ،
اون داشت به صورت غیر مستقیم اشاره به دوست پسره سابقش میکرد که بهش خیانت کرده بود .

تهیونگ بعد از زدن حرفش پوزخندی گوشه لبهاش شکل گرفت و با لحن پر تحکمی گفت

- همگی تون برین بیرون .

دوستهاش دونه دونه سالن پذیرایی رو ترک کردن .

تهیونگ وقتی دید هوسوک سعی داره دستشو زیر رون دخترش بندازه و تو بغل بگیردِش سمتش رفت و از شونه ش گرفت و عقب کشیدش .

- بهتره دور وایستی و بی صدا بیای حالشو چک کنی .

و بعد خودش دستشو زیر جسم لرزون و نحیفِ دخترک انداخت و بلندش کرد و تو بغل گرفتش .
هیونا بخاطر ترسش بیشتر خودشو داخل دستی که بغل گرفته بودش جا داد و سرشو به قفسه ی سینه ش فشار داد .
با نفس کشیدن تو قفسه ی سینه ش متوجه عطره تنِ اربابش شد ،
دلش می‌خواست چشماشو باز کنه و بهش نگاه بندازه ولی اونقدر بدنش کرخت شده بود و احساس بی حالی میکرد که حتی نمیتونست بهش بگه نمیخواد تو بغل کسی باشه که تنش رو به راحتی به حراج گذاشته بود .
تهیونگ سرشو خَم کرد و روی لاله ی گوشش بوسه ی آرومی گذاشت .

- قول میدم همه چیو درستش کنم متآنویآ .

[ یه کلمه ی یونانی هست به نام«Metanoia» این کلمه به معنی کسیه که مسیر ذهن، قلب و زندگی شمارو تغییر داده و مثل یه نور توی تاریکی زندگیتون پیدا شده. مثل یک معجزه . ]

CWTCHWhere stories live. Discover now